پارت1
پارت1
دوما: اسم من دوماست و یه شیطانم در رده رهبر فرقه ای به اسم ایمان بهشتی و عضو دوازده کیزوکی با چشم های رنگینکمانی و موهای رنگ پریده یه روز کایگاکو اومد و گفت بعد از اون دختره هاشیرا اسمش چی بود آها کانائه با هاشیرای دیگه نجنگیدی چرا چون نتونستی شکستش بدی گفتم مگه تو غیر فضولی کاری هم بلدی خندید گفت نمیخوای تن به کار بدی موزان ازت شاکی میشه گفت من فقط با کانائه میجنگم اون برد چون خورشید داشت طلوع میکرد وگرنه من کایگاکو گفت آره آره تو راست میگی خب چرا نمیری دخلش رو بیاری گفتم نگرانش نباش امشب کابوسش میشم
شینوبو: بعد ازمرگ خواهرم کانائه و پوشیدن ردای اون به عنوان هاشیرا حشره احساس بدی دارم فکر میکنم اینکه خواهرم مرد تقصیره منه بعد از اون روز هر لحظه و هر زمان خودم رو برای کشتن اون شیطان(دوما) آماده میکنم که یه روزی از بین ببرمش
میتسوری: دیدم شینوبو نشسته رو نرده و تو فکره رفتم سمتش و گفتم شینوبو شینوبو شینوبو دیدم جواب نمیده یه نفس عمیق کشیدم و بلندتر گفتم شینوبو گفت چرا انقد بلند صدام میزنی گفتم سه ساعته دارم صدات میکنم به چی فکر میکنی گفت هیچی چیز مهمی نیست گفتم مهم نیست که توش غرق شدی گفت به فکر اینم که کی بلاخره میتونم انتقام خون خواهرم ازش بگیرم گفتم درسته احساست درک میکنم میگم بیا بریم تاکویاکی بخوریم گفت باشه و باهم رفتیم سمت تاکویاکی فروشی
شب.......
دوما: ازجام بلند شدم تازه اول شب بود با قدرتم رفتم تا کانائه رو پیدا کنم و باهاش بجنگم که یهو چشمم خورد به یه نفر دقت کردم اون لباس پروانه مانند و اون شمشیر اون کانائه اس و هجوم بردم سمتش همین که بهش نزدیکتر شدم فهمید و پرید و شمشیرش رو از قلافش بیرون کشید گفتم کانائه اومدم انتقام بگیرم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
دوما: اسم من دوماست و یه شیطانم در رده رهبر فرقه ای به اسم ایمان بهشتی و عضو دوازده کیزوکی با چشم های رنگینکمانی و موهای رنگ پریده یه روز کایگاکو اومد و گفت بعد از اون دختره هاشیرا اسمش چی بود آها کانائه با هاشیرای دیگه نجنگیدی چرا چون نتونستی شکستش بدی گفتم مگه تو غیر فضولی کاری هم بلدی خندید گفت نمیخوای تن به کار بدی موزان ازت شاکی میشه گفت من فقط با کانائه میجنگم اون برد چون خورشید داشت طلوع میکرد وگرنه من کایگاکو گفت آره آره تو راست میگی خب چرا نمیری دخلش رو بیاری گفتم نگرانش نباش امشب کابوسش میشم
شینوبو: بعد ازمرگ خواهرم کانائه و پوشیدن ردای اون به عنوان هاشیرا حشره احساس بدی دارم فکر میکنم اینکه خواهرم مرد تقصیره منه بعد از اون روز هر لحظه و هر زمان خودم رو برای کشتن اون شیطان(دوما) آماده میکنم که یه روزی از بین ببرمش
میتسوری: دیدم شینوبو نشسته رو نرده و تو فکره رفتم سمتش و گفتم شینوبو شینوبو شینوبو دیدم جواب نمیده یه نفس عمیق کشیدم و بلندتر گفتم شینوبو گفت چرا انقد بلند صدام میزنی گفتم سه ساعته دارم صدات میکنم به چی فکر میکنی گفت هیچی چیز مهمی نیست گفتم مهم نیست که توش غرق شدی گفت به فکر اینم که کی بلاخره میتونم انتقام خون خواهرم ازش بگیرم گفتم درسته احساست درک میکنم میگم بیا بریم تاکویاکی بخوریم گفت باشه و باهم رفتیم سمت تاکویاکی فروشی
شب.......
دوما: ازجام بلند شدم تازه اول شب بود با قدرتم رفتم تا کانائه رو پیدا کنم و باهاش بجنگم که یهو چشمم خورد به یه نفر دقت کردم اون لباس پروانه مانند و اون شمشیر اون کانائه اس و هجوم بردم سمتش همین که بهش نزدیکتر شدم فهمید و پرید و شمشیرش رو از قلافش بیرون کشید گفتم کانائه اومدم انتقام بگیرم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۳.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.