نیمه شب دل به گوشه ی دنجی

نیمه شب دل‌ به گوشه ی دنجی
می نشیند خیال می بافد
بین تارِ فراق و پود ِغمت
بغض، صدها سئوال می بافد
روحِ ما را نشد ولی آنها
جسمِ ما را ز هم جدا کردند
دشمنان را که انتظاری نیست
دوستان هم به ما جفا کردند
جان به لب، قلبِ خسته از تبعیض
ارمغان بهر من غم آورده
صبرم از حد گذشته و نزدم
صبر ایّوب هم کم آورده
می نشیند کنار من تا صبح
خاطراتی که ماندگار از اوست
می نویسد از او که بر زخمم
یاد و نامش دواتر از داروست
نقش بسته به قلب اشعارم
هر کجا باشد عاشقش هستم
او که عُذرای پاک این عشق است
تا نفس هست وامقش هستم....
دیدگاه ها (۲)

ای کاش قلب خسته ام بال و پری داشتشهر دلم حال و هوای بهتری دا...

در کنارت زندگی بی غصّه ها خواهد گذشتلحظه ها آرام و با یاد خد...

نقش تو در خیال من، هست و جدا نمی شوددل که اسیر شد دگر، ساده ...

تو هیچوقت صاحب فردا نمی‌شویای زخم کهنه‌ام ! تو مداوا نمی‌شوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط