نیمه شب دل به گوشه ی دنجی
نیمه شب دل به گوشه ی دنجی
می نشیند خیال می بافد
بین تارِ فراق و پود ِغمت
بغض، صدها سئوال می بافد
روحِ ما را نشد ولی آنها
جسمِ ما را ز هم جدا کردند
دشمنان را که انتظاری نیست
دوستان هم به ما جفا کردند
جان به لب، قلبِ خسته از تبعیض
ارمغان بهر من غم آورده
صبرم از حد گذشته و نزدم
صبر ایّوب هم کم آورده
می نشیند کنار من تا صبح
خاطراتی که ماندگار از اوست
می نویسد از او که بر زخمم
یاد و نامش دواتر از داروست
نقش بسته به قلب اشعارم
هر کجا باشد عاشقش هستم
او که عُذرای پاک این عشق است
تا نفس هست وامقش هستم....
می نشیند خیال می بافد
بین تارِ فراق و پود ِغمت
بغض، صدها سئوال می بافد
روحِ ما را نشد ولی آنها
جسمِ ما را ز هم جدا کردند
دشمنان را که انتظاری نیست
دوستان هم به ما جفا کردند
جان به لب، قلبِ خسته از تبعیض
ارمغان بهر من غم آورده
صبرم از حد گذشته و نزدم
صبر ایّوب هم کم آورده
می نشیند کنار من تا صبح
خاطراتی که ماندگار از اوست
می نویسد از او که بر زخمم
یاد و نامش دواتر از داروست
نقش بسته به قلب اشعارم
هر کجا باشد عاشقش هستم
او که عُذرای پاک این عشق است
تا نفس هست وامقش هستم....
۳.۴k
۲۹ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.