تو هیچوقت صاحب فردا نمیشوی

تو هیچوقت صاحب فردا نمی‌شوی
ای زخم کهنه‌ام ! تو مداوا نمی‌شوی
باید بگویم از تو و عمقت ، که سال‌هاست
در حجم کوچک غزلم جا نمی‌شوی
می‌بندمت ، دوباره دهن باز می‌کنی
می‌گویمت صبور شو ! گویا نمی‌شوی
از پا درآمدم که در این روح دردمند ،
ای زخم ! خوش نشسته‌ای و پا نمی‌شوی
از آشناست این که عمیقیّ و اینچنین
با دست یک غریبه مداوا نمی‌شوی ...
دیدگاه ها (۳)

نقش تو در خیال من، هست و جدا نمی شوددل که اسیر شد دگر، ساده ...

نیمه شب دل‌ به گوشه ی دنجیمی نشیند خیال می بافدبین تارِ فراق...

ڪام دل را بر نیاوردم ازین دنیا، گذشتهیچ ڪس اندازه من غم ندید...

دلم گنجشک‌ های خانه را جدی نمی ‌گیردپریشـان‌ حالیِ پـروانـه ...

زخم کهنه پارت ۹ انداخت اما سومین اهمیتی .نداد مرد نیم نگاه ...

پارت: ۲۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط