قسمت سی و چهار

#قسمت سی و چهار
راست میگفت خیلی ناراحت بودم که دوست پسر داشت وقتی به من میگفت دوستت دارم!
میخواستم فقط مال من باشه..
_ من هیچ فکره بدی نمیکنم مهتاب فقط فکر میکردم من تو زندگیتم..
دستش و ول کردم نگاهم و به روبروم انداختم..
ترسیده سرم و برگردوند ..
استرس داشت..
_ آرشیدا به خدا دوست پسره قبلیمه .. از دستم ناراحت نباش .. به خدا مال قبله
_ تموم کردی باهاش یا نه؟
_ تا تو رو دیدم باهاش تموم کردم. من تو رو دوست دارم فقط
_ پس امروز چرا باهاش رفتی؟
_ چند روزه تعقیبم میکنه.. میخواستم ببینم چرا اینجوری میکنه
_ خب فهمیدی ؟
_ هنوزم دوستم داره .. بهش گفتم من عاشق یکی دیگه شدم میخواد ببینه اون کیه تا بره سراغش
_ خب ما رو که با هم دید کاری نکرد
زل زد بهم
_ آرشیدا کسی فکرشم نمیکنه من و تو رابطه ی عاشقونه داشته باشیم با هم..
راست میگفت ما دو تا دختر بودیم.. کی فکر میکرد همچین رابطه ای باهم داشته باشیم..
_ از دستم ناراحت نباش تنها کسی که تو قلبمه تویی
لبخند زدم
_ کی گفته من از دستت ناراحتم؟ پاشو بریم سره درسمون تا به خاله دروغ نگفته باشیم..
لیوانای خالی رو بردم آشپزخونه و تا موقعی که خاله زنگ بزنه بگه واسه شام بریم درگیره درسامون بودیم..
ولی عجیب فکره من مشغول مهتاب ودوس پسری که تازه شناخته بودم بود..
پس مهتاب به پسرا هم گرایش داشت!
ولی من از هرچی مرد و پسره بدم میومد
فکره اینکه بخوام رابطه ای که با مهتاب دارم و با یه پسر داشته باشم حالم بهم میخورد..
دیدگاه ها (۱)

#قسمت سی و پنج چند روزی بود همه چی آروم و خوب بود.. میرفتیم ...

#قسمت سی و شیش کم کم چشمام و باز کردم.. محیط اطرافم آشنا نبو...

#قسمت سی و سه رنگ از رخش پرید.. _چرا جواب نمیدی عزیزم؟؟ _ بی...

#قسمت سی و دومیدونم... منم تا همیشه هستما.. _ مرسی که هستی ....

دو پارتی از جینبعدش پا شد اومد سمتتا.ت تو ذهنش :همونطور که د...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟒روی کاناپه دراز کشیده بودم که یکدفعه تهی با ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط