کاش خیاط ها روزگار را می نوشتند اگرخیاط ها روزگار را م

کاش خیاط ها روزگار را می نوشتند... اگرخیاط ها روزگار را می نوشتند,روزهای خوش را ماکسی می دوختند,دلتنگی هایش را درز می گرفتند,رویش را خنده دوزی می کردند,بغض هایش را اتو می گزاشتندوبرروی دل های تیکه پاره شده ی عشق وصله می دوختندتا زخمشان بسته شودوروی دل های سیاه نفرت,ستاره های شبانه گلدوزی می کردندتا نورهای امیدرا بیدار کنند...
ای کاش خیاط هامی توانستندبرقانون روزگار بنویسندکمی خوش بین باشید چشم ها دروغ نمی گویند...
خوب بود خیاط ها لباس سفید عشق,برای دختران می دوختند ولباس خیانت های زمین را باقیچی چهل تیکه می کردند;اگر خیاط ها. روزگار را می نوشتند.همه چیز به اندازه بود,دردها وغصه هارا با متر اندازه گیری می کردند وبه هرکس اندازه قد خودش غم وغصه می دادند...
اینجا هیچ چیز معیار ندارد,یک نفررا میبینی سال ها گریسته است ویک نفررامیبینی اندازه ی پیردهر خندیده است.
اگرخیاط ها روزگار را می نوشتند;هیچ گاه اب دردلت تکان نمی خورد ونمی فهمیدی روزگار چگونه برتو می گذرد!
اما حال همه دروهم بیداری,همه چیز را می دانند وخیاط ها هم بارنج روزگار, به ارامی لباس می دوزند...
بیایید مثل خیاط ها با قلم روزگارمانند خیاط ها برای مردممان بنویسیم ,زیبا دوخت وامیدوار بنویسیم !!تا مردممان دربیداری هایشان به تصویر زندگی لبخند بزنند!!♥ ️🌹
شبنم_لکی📝
دیدگاه ها (۳)

یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقهٔ...

خانه های امروز غریبندغریبه پسندندخودی ها را نمی شناسنداصلا و...

اگر به وقت پیری، من ماندم و غم رفتنت،کوچه‌‌باغ‌ها را با همان...

نیاز دارم مدتی نباشم ؛سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط