پارت ۶۰ : رو تخت میچرخیدم و آروم نبودم .
پارت ۶۰ : رو تخت میچرخیدم و آروم نبودم .
( جیمین )
داشتیم فیلم می دیدیم .
بچه ها میخواستم واسه ناهار نودل درست کنن .
رفتم طبقه دوم .
رفتم سمت اتاق نایکا .
درو خیلی آروم باز کردم . تو اتاق گرم بود .
رفتم تو اتاق و درم بستم .
رفتم جلو و روی تخت نشستم .
با حالت مهربونی گفتم : خوشگل خانوم ....... نمیخوای بیدار شی !!!!!!
هیچی نگفت و هیچ کاریم نکرد .
دوباره گفتم : نایکا ....... ساعت یازده ظهره بیدار شو
آروم گفت : میشه بخوابم.......... اصلاً حالم خوب نیست من : چرا دیشب اذیت بودی !!!!!! نایکا : نه فقط خستم .
بعد چند دقیقه گفتم : باشه .
بلند شدم و گفتم : خواب خوب ببینی .
از اتاق رفتم بیرون و رفتم پیش بچه ها .
هنوز داشتن فیلم میدیدن .
( خودم )
اوففف چقدر گرم بود . از اون بگذریم چقدر خسته بودم .
همه ی اتفاق هایی که برام افتاد یادم اومد .
مخصوصا همونی که آران مین تا گفت چی هوپ به من بد و بیرا گفت .
به پهلوی چپم چرخیدم .
افتادم رو زمین . دست چپم به بخاری چسبید .
گرم بود . تا یکم دستم گرم شد . خوابیدم .
احساس کردم دستم داره میسوزه .
سریع بلند شدم و دیدم ساعد دست چپم کامل تاول زده .
به خودم گفتم : ایششش خرس گنده نمی تونی یکم حواست جمع باشه ........ به به کلا دستم سوزاندم .
حالا جواب جونگ کوک رو چطوری بدم .
وای وی و جیمین چی !!!!!!
ساعت دوازده داشت میشد .
در اتاق رو زد . کی بود .
دعا دعا میکردم که جیمین نباشه .
درو باز کردم . باید میرفتم پیش بینی آینده میشدم .
جیمین بود .
اومد تو . حالا نمیدونستم چطوری دستم و مخفی کنم .
دور و بر رو نگا کرد . بعد چند دقیقه چشماش و ریز کرد و به من نگا کرد .
گفت : چیزی شده نمیخوای بگی ؟؟؟ من : من !!!! نه بابا من چی دارم که مخفی کنم آخه جیمین : خب پس داری یک چیزی رو مخفی میکنی من : نه ........ اصلاً جیمین : بهم بگو چی شده ؟؟؟؟! .
آروم آروم میومد جلو منم میرفتم عقب .
تند تر اومد جلو و منم رفتم عقب .
خوردم به دیوار . اومد دو تا دستاشو رو دیوار گذاشت و آرنجش هم خم کرد .
تو صورتم بود .
نمیدونستم بگم یا نه .
لبخند خبیثانه زد و دست راستشو برداشت و گفت : برو .
هم میرفتم و هم نگاش میکردم .
پام به بالشت گیر کرد و افتادم .
سریع با دست راستش ساعد دست راستم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید و نزاشت بیفتم .
دستم رو بعد چند دقیقه ول کرد .
سرم و پایین گرفتم و دست چپم رو نشونش دادم .
با دست راستش سریع مچ چپم رو گرفت .
لبخند از رو صورتش رفت و نگران شد .
بلند گفت : این چیه !!!!! من : د دستم به بخاری چ چسبیده بود بلند گفت : چرا مراقب خودت نیستی هان من : آروم تر خواهش میکنم .
گفت : با خودت چیکار میکنی نباید مواظب خودت باشی !! من : آخ......... وسط حرفم پرید و گفت : هیششش اینقدر به خودت آسیب نزن من نمی گم همه میگن .
رفت پماد سوختگی و باند رو آورد .
پماد رو زد رو ساعد دستام .
( جیمین )
داشتیم فیلم می دیدیم .
بچه ها میخواستم واسه ناهار نودل درست کنن .
رفتم طبقه دوم .
رفتم سمت اتاق نایکا .
درو خیلی آروم باز کردم . تو اتاق گرم بود .
رفتم تو اتاق و درم بستم .
رفتم جلو و روی تخت نشستم .
با حالت مهربونی گفتم : خوشگل خانوم ....... نمیخوای بیدار شی !!!!!!
هیچی نگفت و هیچ کاریم نکرد .
دوباره گفتم : نایکا ....... ساعت یازده ظهره بیدار شو
آروم گفت : میشه بخوابم.......... اصلاً حالم خوب نیست من : چرا دیشب اذیت بودی !!!!!! نایکا : نه فقط خستم .
بعد چند دقیقه گفتم : باشه .
بلند شدم و گفتم : خواب خوب ببینی .
از اتاق رفتم بیرون و رفتم پیش بچه ها .
هنوز داشتن فیلم میدیدن .
( خودم )
اوففف چقدر گرم بود . از اون بگذریم چقدر خسته بودم .
همه ی اتفاق هایی که برام افتاد یادم اومد .
مخصوصا همونی که آران مین تا گفت چی هوپ به من بد و بیرا گفت .
به پهلوی چپم چرخیدم .
افتادم رو زمین . دست چپم به بخاری چسبید .
گرم بود . تا یکم دستم گرم شد . خوابیدم .
احساس کردم دستم داره میسوزه .
سریع بلند شدم و دیدم ساعد دست چپم کامل تاول زده .
به خودم گفتم : ایششش خرس گنده نمی تونی یکم حواست جمع باشه ........ به به کلا دستم سوزاندم .
حالا جواب جونگ کوک رو چطوری بدم .
وای وی و جیمین چی !!!!!!
ساعت دوازده داشت میشد .
در اتاق رو زد . کی بود .
دعا دعا میکردم که جیمین نباشه .
درو باز کردم . باید میرفتم پیش بینی آینده میشدم .
جیمین بود .
اومد تو . حالا نمیدونستم چطوری دستم و مخفی کنم .
دور و بر رو نگا کرد . بعد چند دقیقه چشماش و ریز کرد و به من نگا کرد .
گفت : چیزی شده نمیخوای بگی ؟؟؟ من : من !!!! نه بابا من چی دارم که مخفی کنم آخه جیمین : خب پس داری یک چیزی رو مخفی میکنی من : نه ........ اصلاً جیمین : بهم بگو چی شده ؟؟؟؟! .
آروم آروم میومد جلو منم میرفتم عقب .
تند تر اومد جلو و منم رفتم عقب .
خوردم به دیوار . اومد دو تا دستاشو رو دیوار گذاشت و آرنجش هم خم کرد .
تو صورتم بود .
نمیدونستم بگم یا نه .
لبخند خبیثانه زد و دست راستشو برداشت و گفت : برو .
هم میرفتم و هم نگاش میکردم .
پام به بالشت گیر کرد و افتادم .
سریع با دست راستش ساعد دست راستم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید و نزاشت بیفتم .
دستم رو بعد چند دقیقه ول کرد .
سرم و پایین گرفتم و دست چپم رو نشونش دادم .
با دست راستش سریع مچ چپم رو گرفت .
لبخند از رو صورتش رفت و نگران شد .
بلند گفت : این چیه !!!!! من : د دستم به بخاری چ چسبیده بود بلند گفت : چرا مراقب خودت نیستی هان من : آروم تر خواهش میکنم .
گفت : با خودت چیکار میکنی نباید مواظب خودت باشی !! من : آخ......... وسط حرفم پرید و گفت : هیششش اینقدر به خودت آسیب نزن من نمی گم همه میگن .
رفت پماد سوختگی و باند رو آورد .
پماد رو زد رو ساعد دستام .
۱۲۲.۴k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.