پارت ۶۱ : همه جا پرنده سیاه رد میشد .
پارت ۶۱ : همه جا پرنده سیاه رد میشد .
از خواب پریدم . موهام تو هوا بودن .
واییییی آخه این چه خوابی بود که دیدم . اَه چقدر واقعی بود .
به دست چپم نگا کردم .
فقط داغ بود همین .
گفتم : اگه میسوختی من خودم شخصاً میکشتمت .
در اتاق رو زدن .
بلند گفت : کییییه !!!!!! .
صدایی نیومد . بلند شدم و درو باز کردم .
رفتم پایین وی رو مبل خوابیده بود .
رفتم پیشش و گفتم : وی ...... وی .
چشماش و باز کرد و دست راستشو تو موهاش کرد .
رو مبل نشست و گفت : سلام من : سلام چرا قرمز شدی ؟؟؟ وی : من !!!!! من : آره تو .
دست چپم و روی پیشانیش گذاشتم .
با دست چپش مچ دست چپم رو گرفت و گفت : دوست ندارم کسی به سرم دست بزنه من : حتی اگه تب کرده باشی !!!!!؟؟ .
مچم رو ول کرد . دستم رو روی گونه هاش گذاشتم .
چقدر داغ بود .
گفتم : خسته ای هنوز وی : اِمممم هوم سردرد زیادی دارم من : خب پس بخواب تا برات یک چیزی بیارم .
کوکی و جین تو آشپز خونه بودن .
رفتم پیششون بهشون گفتم که تب داره .
داشتم براش دم نوش میاوردم که بلند شد و رفت طبقه دوم .
لباس سیاه بافتنی پوشیده بود .
رفتم طبقه دوم .
در اتاق رو زدم . نه جواب داد نه چیز دیگه ای .
در اتاق رو باز کردم . زیر پتو رفته بود .
لیوان رو روی میز گذاشتم و کنار تخت نشستم .
گفتم : وی ..... هنوز حالت بده .
جواب نداد .
گفتم : من برات دم نوش آوردم بخورش مطمئنم حالت خوب میشه .
رفتم پایین بچه ها داشتن نودل درست میکردن .
تو یخچال چیز زیادی نداشتن .
برای وی سوپ گرم کردم .
همه سر میز ناهار نشستن .
داشتم میرفتم بالا که جونگ کوک گفت : نایکا تو غذا نمیخوری من : امم چرا زود میام .
رفتم بالا .
پیش وی .
در اتاق رو باز کردم و داخل اتاق رفتم .
کنار تخت نشستم .
خواب عمیقی رفته بود .
دست راستم رو روی پیشانیش گذاشتم .
چشماش بسته بود ولی گفت : جونگ کوک خودتی ؟؟؟ لبخندی زدم و گفتم : نه نایکام .
گفت : ممنونم که ازم مواظبت میکنی .
گفتم : بلند شو سوپ بخور اینطوری اشتهات کم نمیشه .
رو تخت نشست چشماش رو باز کرد و گفت : من اشتهام کور شده .
جیمین اومد تو اتاق و گفت : شما نمیاین غذا !!!؟؟؟؟؟ خیلی خوشمزه اس من : باش میام .
وی : من حالم خوب نیست بعدن میخورم جیمین : باش .
جیمین رفت .
سوپشو به سختی خورد .
ساعت های هفت بود که وی خوابش برد و رفتم پیش بقیه .
جونگ کوک و جین خوابیده بودن .
رفتم دستشویی .
صورتمو شوستم .
در دستشویی رو زد .
درو باز کردم . جیمین بود .
اومد تو و آروم گفت : تو دیشب حالت بد بود من : نه !! جیمین : مطمئنی چون کوکی گفت تو اصلا حالت خوب نیست من : خب .......... آره ولی ولش کن بعدا میگم حالا برای تولد وی قرار شد چیکار کنیم جیمین : قرار شد من و جونگ کوک و جی هوپ خونه رو تزئین کنیم .
تو و وی هم برین بیرون تا ما هم وقت کیک درست کردن داشته باشیم و کادو ها هم از قبل آماده بود .
از خواب پریدم . موهام تو هوا بودن .
واییییی آخه این چه خوابی بود که دیدم . اَه چقدر واقعی بود .
به دست چپم نگا کردم .
فقط داغ بود همین .
گفتم : اگه میسوختی من خودم شخصاً میکشتمت .
در اتاق رو زدن .
بلند گفت : کییییه !!!!!! .
صدایی نیومد . بلند شدم و درو باز کردم .
رفتم پایین وی رو مبل خوابیده بود .
رفتم پیشش و گفتم : وی ...... وی .
چشماش و باز کرد و دست راستشو تو موهاش کرد .
رو مبل نشست و گفت : سلام من : سلام چرا قرمز شدی ؟؟؟ وی : من !!!!! من : آره تو .
دست چپم و روی پیشانیش گذاشتم .
با دست چپش مچ دست چپم رو گرفت و گفت : دوست ندارم کسی به سرم دست بزنه من : حتی اگه تب کرده باشی !!!!!؟؟ .
مچم رو ول کرد . دستم رو روی گونه هاش گذاشتم .
چقدر داغ بود .
گفتم : خسته ای هنوز وی : اِمممم هوم سردرد زیادی دارم من : خب پس بخواب تا برات یک چیزی بیارم .
کوکی و جین تو آشپز خونه بودن .
رفتم پیششون بهشون گفتم که تب داره .
داشتم براش دم نوش میاوردم که بلند شد و رفت طبقه دوم .
لباس سیاه بافتنی پوشیده بود .
رفتم طبقه دوم .
در اتاق رو زدم . نه جواب داد نه چیز دیگه ای .
در اتاق رو باز کردم . زیر پتو رفته بود .
لیوان رو روی میز گذاشتم و کنار تخت نشستم .
گفتم : وی ..... هنوز حالت بده .
جواب نداد .
گفتم : من برات دم نوش آوردم بخورش مطمئنم حالت خوب میشه .
رفتم پایین بچه ها داشتن نودل درست میکردن .
تو یخچال چیز زیادی نداشتن .
برای وی سوپ گرم کردم .
همه سر میز ناهار نشستن .
داشتم میرفتم بالا که جونگ کوک گفت : نایکا تو غذا نمیخوری من : امم چرا زود میام .
رفتم بالا .
پیش وی .
در اتاق رو باز کردم و داخل اتاق رفتم .
کنار تخت نشستم .
خواب عمیقی رفته بود .
دست راستم رو روی پیشانیش گذاشتم .
چشماش بسته بود ولی گفت : جونگ کوک خودتی ؟؟؟ لبخندی زدم و گفتم : نه نایکام .
گفت : ممنونم که ازم مواظبت میکنی .
گفتم : بلند شو سوپ بخور اینطوری اشتهات کم نمیشه .
رو تخت نشست چشماش رو باز کرد و گفت : من اشتهام کور شده .
جیمین اومد تو اتاق و گفت : شما نمیاین غذا !!!؟؟؟؟؟ خیلی خوشمزه اس من : باش میام .
وی : من حالم خوب نیست بعدن میخورم جیمین : باش .
جیمین رفت .
سوپشو به سختی خورد .
ساعت های هفت بود که وی خوابش برد و رفتم پیش بقیه .
جونگ کوک و جین خوابیده بودن .
رفتم دستشویی .
صورتمو شوستم .
در دستشویی رو زد .
درو باز کردم . جیمین بود .
اومد تو و آروم گفت : تو دیشب حالت بد بود من : نه !! جیمین : مطمئنی چون کوکی گفت تو اصلا حالت خوب نیست من : خب .......... آره ولی ولش کن بعدا میگم حالا برای تولد وی قرار شد چیکار کنیم جیمین : قرار شد من و جونگ کوک و جی هوپ خونه رو تزئین کنیم .
تو و وی هم برین بیرون تا ما هم وقت کیک درست کردن داشته باشیم و کادو ها هم از قبل آماده بود .
۲۲۹.۷k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.