مرادرآغوشبگیر

مرادرآغوش‌بگیر!
Part Seven(7)
.
.
نامجون با صورتی که دستپاچگی رو نشون می‌داد به رگ دستم که خون روشن و رقيقم ازش فوران می‌کرد خیره شد. مردمک چشماش می‌لرزید. درست مثل ١۶ سالگیش. با صدای نسبتا بلد و عصبی گفت..
_ این چه کاریه؟!
در حالی که چشمام سیاهی می‌رفت و از روی صندلی می‌افتادم بی‌جون لبخند زدم...
_ صدمه جسمی برای آزادسازی روحی...
افتادم روی بازوش و... سیاهی مطلق!
/1 ساعت بعد\
مکالمش با دکتر رو شنیدم...
_ با حمله‌های عصبی‌ش کاری نمی‌شه کرد اما زخم دستشو پانسمان کردم...
_ می‌تونی تشخیص بدی چند وقته دچار حمله میشه؟
_ بله. حمله‌ها خیلی کهنه به نظر میرسن و از روی جای بقیه زخمای دستش معلومه به حداقل 13 سال پیش مربوطه...
عجب دکتری! حدسش کاملا درسته! این حمله‌ها باعث شد 2 سال مدرسه نرم و تو 19 سالگیمو بخونم!...
صدای بسته شدن درو شنیدم... با امید اینکه نامی هم همراه دکتر رفته باشه درو باز کردم.... ولی بعدش نامجونو درحالی که پشتش به من بود دیدم... بعد 13 سال خیلی تغییر کرده! اون پسر لاغر به یه مرد هیکلی و قدرتمند تبدیل شده بود... بی مقدمه زمزمه کردم...
_ تو قول دادی منو تنها نزاری...
با صدای من متعجی به سمت من برگشت...
_ ولی من تازه پیدات کردم! من زیر قولم نزدم!
به سختی نشستم به اطراف اتاق نگاه کردم. روی میز جلوی آینه یه اسلحه دیدم. مشکوک دوباره بهش نگاه کردم...
_ شغلت چیه؟
دستپاچه شد. انتظار این سوالو نداشت!
_ اممم یه شرکت دارم...
_ هنوز هم می‌تونم وقتی دروغ می‌گی بفهمم پس منو خر فرض نکن!
به اسلحه نگاه کرد...
_اَه گندش بزنن مچمو گرفتی!
جدی گفتم
_ حالا حقیقتو بهم بگو!
اومد و رو لبه تخت نشست...
_ الان زوده...
_ یا می‌گی یا خودمو یه راست از اون پنجره پرت می‌کنم پایین!
دستپاچه شد...
_ باشه باشه فقط سعی کن آروم باشی!...
بی جواب منتظر موندم
_ مافیام...
شوکه شدم. خودمو عقب کشیدم...
_ چی؟!
با دستاش می‌گفت آروم باشم...
_ گفتم آروم باش!
چطور پسر یه افسر ارتش می‌تونه به یه مافیا تبدیل شه؟ پسر برعکس پدر؟
درحالی که عقب می‌رفتم جملات بدون فکر از گلوم بیرون میدوید
_ تو گم نشدی! تو فرار کردی... تو نامجونی که من می‌شناختم نیستی! تو تغییر کردی!
.
.
خب بچه‌ها یه پارت مونده که اونم الان می‌زارمممممم
دیدگاه ها (۰)

مرادرآغوش‌بگیر!Part Eight(8)..نامجون مدام یه چیزو تکرار می‌ک...

یکی منو جمع کنه!

مرادرآغوش‌بگیر!Part Six(6)..تقلا می‌کنم..._شماها کی هستید؟ د...

مرادرآغوش‌بگیر!Part Five(5)..در حالی که خندش تبدیل به خنده‌ه...

عشق تصادفی ! پارت 2 آخر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط