مرادرآغوش بگیر!
مرادرآغوشبگیر!
Part Five(5)
.
.
در حالی که خندش تبدیل به خندههای ریز میشد گفت...
_ نه ازدواج نکردم... تو خیلی شبیه بچههای ۶ سالهای...
_ صادقانه بگم شما شبیه معلمای 50 سالهاید...
کوتاه ریز ریز خندید...
_ هر طور راحتی...
نمیدونم چرا ولی دوست دارم درباره نامجون باهاش صحبت کنم... زود اعتماد نمیکنم ولی اینبار خطر ریسکو میپزیرم...
_ به نظر شما درباره نامجون کنجکاوید...
_ آره داشت یادم میرفت... میخواستم بدونم اگه یه مرد پیدا بشه و بگه من نامجونم باور میکنی؟
سوال عجیب و یهویی بود اما جوابش سخت نبود...
_ نامجون برای اینکه خودشو به من معرفی کنه نمیگه من نامجونم...
کنجکاو تر پرسید
_ پس چی میگه؟
شتاب زده گفتم...
_ این یه رازه بین من و نامجون!
دستاشو به نشانه تسلیم بالا آورد...
_ باشه باشه!
بعد مدتی آقای کیم رفت... درباره خودش اطلاعاتی بهم داد که حتی دلیلشم نمیدونم... بهم گفت اسم کوچیکش گونه و 29 سالشه... البته این آخرین ملاقاتمون نبود! آقای کیم برای اینکه من تنها نباشم همراه من میومد خونه... تا اینکه یه روز نیومد مدرسه... برام چیز عجیبی نبود این میتونست یه مرخصی باشه... مثل همیشه به سمت خونه میرفتم که یه یکی دهنمو گرفت و... سیاهی مطلق!
|{2 ساعت بعد}|
احساس میکنم رو یه صندلی نشستم و دست و پام بستس... مکالمه دو غریبه به گوشم رسید...
_ مطمئنی خودشه؟
_ صددرصد!
.
.
اینم پارت بعدی... خب دیگه برم ببینم کِی مودم میاد روش...
Part Five(5)
.
.
در حالی که خندش تبدیل به خندههای ریز میشد گفت...
_ نه ازدواج نکردم... تو خیلی شبیه بچههای ۶ سالهای...
_ صادقانه بگم شما شبیه معلمای 50 سالهاید...
کوتاه ریز ریز خندید...
_ هر طور راحتی...
نمیدونم چرا ولی دوست دارم درباره نامجون باهاش صحبت کنم... زود اعتماد نمیکنم ولی اینبار خطر ریسکو میپزیرم...
_ به نظر شما درباره نامجون کنجکاوید...
_ آره داشت یادم میرفت... میخواستم بدونم اگه یه مرد پیدا بشه و بگه من نامجونم باور میکنی؟
سوال عجیب و یهویی بود اما جوابش سخت نبود...
_ نامجون برای اینکه خودشو به من معرفی کنه نمیگه من نامجونم...
کنجکاو تر پرسید
_ پس چی میگه؟
شتاب زده گفتم...
_ این یه رازه بین من و نامجون!
دستاشو به نشانه تسلیم بالا آورد...
_ باشه باشه!
بعد مدتی آقای کیم رفت... درباره خودش اطلاعاتی بهم داد که حتی دلیلشم نمیدونم... بهم گفت اسم کوچیکش گونه و 29 سالشه... البته این آخرین ملاقاتمون نبود! آقای کیم برای اینکه من تنها نباشم همراه من میومد خونه... تا اینکه یه روز نیومد مدرسه... برام چیز عجیبی نبود این میتونست یه مرخصی باشه... مثل همیشه به سمت خونه میرفتم که یه یکی دهنمو گرفت و... سیاهی مطلق!
|{2 ساعت بعد}|
احساس میکنم رو یه صندلی نشستم و دست و پام بستس... مکالمه دو غریبه به گوشم رسید...
_ مطمئنی خودشه؟
_ صددرصد!
.
.
اینم پارت بعدی... خب دیگه برم ببینم کِی مودم میاد روش...
۲.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.