وقتی ویارش داری؛ میره سفر کاری part 7
بعد از گذشت چندثانیه از حرفش سعی کرد از جیمین جدا شه
+خب دیگه بسه فکر کنم کافی با..
-همینجوری بمون
حرفش با محکم گرفتن جیمین قطع شد، باعث شد همونطور بمونه و تکون نخوره
جیمین همزمان با نوازش کردن پشتش، با موهای حالت دارش بازی میکرد
تن صداش رو پایین اورد و با لحن ملایمی شروع کرد
-یکم همینجوری بمون، من که میدونم تو میخوای اینجا باشی
-نیاز نیست خجالت بکشی، منم میخوام
-اگرم اذیت میشی یکم دیگه میریم اتاق، با خیال راحت بخواب
-باشه؟
تمام تلاشش رو میکرد تا حداقل مدتی که نیست رو الان براش جبران کنه، میخواست که قبل رفتنش دلتنگیش رو رفع کنه و این لحظات به دلش نمونه
ات از لجبازی دست برداشت و اروم شد، سرش رو روی شونش گذاشت و به تکون دادن سرش به معنای تایید بسنده کرد
کمی گذشت ، نمیخواست عطر همسرش از یادش بره، قبل از جدا شدن نفس عمیقی بین موهای مشکیش کشید و اروم از خودش جداش کرد
نگاهی به چهره خوابالود معشوقش انداخت
-هی جوجه
-خوابت برد؟
دستی به صورتش کشید تا خواب ازسرش بپره
+هوم؟(با چشمای نیمه باز و گیج)
+ام نه نه من بیدارم جیمینا(صدای گرفته و اروم)
با گرفتن دستش اون رو وادار به ایستادن کرد
-بلندشو بریم اتاق دیگه دیر وقته، اینجا کمرت درد میگیره زیاد نشستن خوب نیست برات!
بعد از رسیدن به اتاق بدون توجه به هیچ چیزی سریع خودش رو به تخت رسوند
انگار فرشته کوچولو اروم شده بود و خوابش برده بود که باعث اذیت مامانش نمیشد
پشت سرش جیمین وارد اتاق شد ، اروم در رو بست و چراغ رو پشت سرش خاموش کرد
نزدیک تخت شد با روشن کردن چراغ خواب کوچیکی که باریکه نور کمی ازش پیدا میشد روی تخت نشست
با نوازش کرد موهای همسرش ،خودش رو بهش نزدیک کرد
تصمیم گرفته بود حرفش رو امشب بزنه تا بی خبر نمونه
-چاگی؟میشه چندلحظه بیدار بمونی؟
کمی غلط خورد و به اون سمت پهلوش خوابید
با چمشای خسته به بالا نگاه کرد تا صورت مردش رو ببینه
+اوهوم ، چیزی شده جیمینی؟
-عام نه اتفاقی نیفتاده ، ولی باید یکم باهم حرف بزنیم
روی تخت نشست و به نوازش همسرش ادامه داد
+نمیشه فردا بگی؟خیلی خوابم میاد
-ببخشید جوجه ، ولی فردا ممکنه دیر بشه
با گفتن این حرف فهمید حتما موضوع مهمیه
سرش رو تکون داد و به سختی از نشست تا خواب از سرش بپره و با دقت گوش بده
+باشه ...میشنوم
انتهای صحبتش لبخندی زد تا جیمین رو مطمئن کنه که از خواب بیدار شده
-خب..ات نمیدونم خبر خوبه یا بد، و میدونم که ممکنه برات سخت باشه اما زود تموم میشه خب؟
با حالت گیجی بهش نگاه میکرد و چیزی نمیفهمید
+چیشده؟داری نگرانم میکنیا !
با فکر کردن به اینکه اشتباه منظورش رو رسونده سریع دستاش رو به علامت نه تکون داد
-نه نه چیزی نشده
+خب پس زودتر بگو جون به لبم کردی
-خب ببین... شوگا هیونگ بهم خبر داد که چندوقت دیگه باید برم یه سفرکاری
+اما جیمی..
-میدونم ات میدونم، چندبار به هیونگ گفتم که نمیتونم تنهات بزارم و الان دوران حساسیه اما گفت نمیشه و حتما باید برم
-امشبم که گفتی دکتر گفته ویار منو داری یکم اوضاع سخت تر شد...
-ببین ، بازم تمام سعیم رو میکنم شوگا هیونگ راضی شه و نرم اما اگه رفتم لطفا مراقب خودت باش و بدون که زود برمیگردم باشه؟
با شنیدن این حرفا نا امید سرش رو پایین گرفت
-هی ات، منو ببین !(ملایم)
اروم با دستش چونه همسرش رو بالا اورد
-ناراحت نباش لطفا..
لبخند ارومی زد تا جیمین احساس بدی نداشته باشه
+باشه مشکلی نیست ، منتظرت میمونم
+فقط کی میخوای بری؟
جیمین کمی خیالش راحت شده بود از اینکه اتفاقی برای ات نمیوفته
دستشو پشت گردنش برد و بعد از چندلحظه فکر کردن:
-اوم...نمیدونم ، هیونگ هنوز چیزی نگفته
-فقط گفته مشخص نیست و هرموقع خبر بدن باید بریم.
ات لبخندی زد و دست همسرش رو گرفت
+اوهوم خوبه، خوب شد امشب بهم گفتی ،مرسی
ساعد همسرش رو محکم بغل گرفت و به سمت پهلو خوابید
+حالا بیا بخوابیم من خیلی خوابم میاد
این به معنی این بود که جیمین باید بغلش میکرد، جیمین هم از خدا خواسته بغلش کرد و کمی له خودش نزدیک تر کرد
با گذشت زمان و فکر کردن به مکالمشون ، اروم به خواب رفت
(این فیک فعلا متوقف شده و یه فیک دیگه درحال اپه، هروقت ادامش رو گذاشتم توی کالکشن مربوط سیو میشه🧡)
+خب دیگه بسه فکر کنم کافی با..
-همینجوری بمون
حرفش با محکم گرفتن جیمین قطع شد، باعث شد همونطور بمونه و تکون نخوره
جیمین همزمان با نوازش کردن پشتش، با موهای حالت دارش بازی میکرد
تن صداش رو پایین اورد و با لحن ملایمی شروع کرد
-یکم همینجوری بمون، من که میدونم تو میخوای اینجا باشی
-نیاز نیست خجالت بکشی، منم میخوام
-اگرم اذیت میشی یکم دیگه میریم اتاق، با خیال راحت بخواب
-باشه؟
تمام تلاشش رو میکرد تا حداقل مدتی که نیست رو الان براش جبران کنه، میخواست که قبل رفتنش دلتنگیش رو رفع کنه و این لحظات به دلش نمونه
ات از لجبازی دست برداشت و اروم شد، سرش رو روی شونش گذاشت و به تکون دادن سرش به معنای تایید بسنده کرد
کمی گذشت ، نمیخواست عطر همسرش از یادش بره، قبل از جدا شدن نفس عمیقی بین موهای مشکیش کشید و اروم از خودش جداش کرد
نگاهی به چهره خوابالود معشوقش انداخت
-هی جوجه
-خوابت برد؟
دستی به صورتش کشید تا خواب ازسرش بپره
+هوم؟(با چشمای نیمه باز و گیج)
+ام نه نه من بیدارم جیمینا(صدای گرفته و اروم)
با گرفتن دستش اون رو وادار به ایستادن کرد
-بلندشو بریم اتاق دیگه دیر وقته، اینجا کمرت درد میگیره زیاد نشستن خوب نیست برات!
بعد از رسیدن به اتاق بدون توجه به هیچ چیزی سریع خودش رو به تخت رسوند
انگار فرشته کوچولو اروم شده بود و خوابش برده بود که باعث اذیت مامانش نمیشد
پشت سرش جیمین وارد اتاق شد ، اروم در رو بست و چراغ رو پشت سرش خاموش کرد
نزدیک تخت شد با روشن کردن چراغ خواب کوچیکی که باریکه نور کمی ازش پیدا میشد روی تخت نشست
با نوازش کرد موهای همسرش ،خودش رو بهش نزدیک کرد
تصمیم گرفته بود حرفش رو امشب بزنه تا بی خبر نمونه
-چاگی؟میشه چندلحظه بیدار بمونی؟
کمی غلط خورد و به اون سمت پهلوش خوابید
با چمشای خسته به بالا نگاه کرد تا صورت مردش رو ببینه
+اوهوم ، چیزی شده جیمینی؟
-عام نه اتفاقی نیفتاده ، ولی باید یکم باهم حرف بزنیم
روی تخت نشست و به نوازش همسرش ادامه داد
+نمیشه فردا بگی؟خیلی خوابم میاد
-ببخشید جوجه ، ولی فردا ممکنه دیر بشه
با گفتن این حرف فهمید حتما موضوع مهمیه
سرش رو تکون داد و به سختی از نشست تا خواب از سرش بپره و با دقت گوش بده
+باشه ...میشنوم
انتهای صحبتش لبخندی زد تا جیمین رو مطمئن کنه که از خواب بیدار شده
-خب..ات نمیدونم خبر خوبه یا بد، و میدونم که ممکنه برات سخت باشه اما زود تموم میشه خب؟
با حالت گیجی بهش نگاه میکرد و چیزی نمیفهمید
+چیشده؟داری نگرانم میکنیا !
با فکر کردن به اینکه اشتباه منظورش رو رسونده سریع دستاش رو به علامت نه تکون داد
-نه نه چیزی نشده
+خب پس زودتر بگو جون به لبم کردی
-خب ببین... شوگا هیونگ بهم خبر داد که چندوقت دیگه باید برم یه سفرکاری
+اما جیمی..
-میدونم ات میدونم، چندبار به هیونگ گفتم که نمیتونم تنهات بزارم و الان دوران حساسیه اما گفت نمیشه و حتما باید برم
-امشبم که گفتی دکتر گفته ویار منو داری یکم اوضاع سخت تر شد...
-ببین ، بازم تمام سعیم رو میکنم شوگا هیونگ راضی شه و نرم اما اگه رفتم لطفا مراقب خودت باش و بدون که زود برمیگردم باشه؟
با شنیدن این حرفا نا امید سرش رو پایین گرفت
-هی ات، منو ببین !(ملایم)
اروم با دستش چونه همسرش رو بالا اورد
-ناراحت نباش لطفا..
لبخند ارومی زد تا جیمین احساس بدی نداشته باشه
+باشه مشکلی نیست ، منتظرت میمونم
+فقط کی میخوای بری؟
جیمین کمی خیالش راحت شده بود از اینکه اتفاقی برای ات نمیوفته
دستشو پشت گردنش برد و بعد از چندلحظه فکر کردن:
-اوم...نمیدونم ، هیونگ هنوز چیزی نگفته
-فقط گفته مشخص نیست و هرموقع خبر بدن باید بریم.
ات لبخندی زد و دست همسرش رو گرفت
+اوهوم خوبه، خوب شد امشب بهم گفتی ،مرسی
ساعد همسرش رو محکم بغل گرفت و به سمت پهلو خوابید
+حالا بیا بخوابیم من خیلی خوابم میاد
این به معنی این بود که جیمین باید بغلش میکرد، جیمین هم از خدا خواسته بغلش کرد و کمی له خودش نزدیک تر کرد
با گذشت زمان و فکر کردن به مکالمشون ، اروم به خواب رفت
(این فیک فعلا متوقف شده و یه فیک دیگه درحال اپه، هروقت ادامش رو گذاشتم توی کالکشن مربوط سیو میشه🧡)
۳۰.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.