وقتی ویارش داری؛میره سفرکاری part 6
جیمین ویو:
ساعدمو روی پیشونیم گذاشته بودم و داشتم فکر میکردم
ماه های اخر بارداریشه نمیتونم تنهاش بزارم، مخصوصا الان که دکتر گفته ممکنه ویار منو داشته باشه
عایش... چیکار کنم اخه؟
امیدوارم ویارش جوری نباشه که منو بخواد... وگرنه نمیتونم برم!
اما نمیشه که نرم خیلی این پروژه ضروریه...
نمیدونم..نمیدونم!
هی با خودم کلنجار میرفتم تا راه حل درستی پیدا کنم اما نمیشد، ذهنم نمیتونست جوابی پیدا کنه.
با شنیدن صدای قدمای اروم دستمو برداشتم و نگاهی به رو به رو کردم
با دیدن وضعیتش لبخندی روی لبم اومد
کی به این گفته میتونه مامان شه اخه؟این خودش هنوز جوجس!
ات با پتویی که دورش پیچیده بود اروم قدم برمیداشت تا مثلا منو بیدار نکنه
جوری به قدماش دقت میکرد که حواسش نبود دارم نگاش میکنم
یکم بلند شدم و نشستم
-ات؟چیزی شده؟
نمیتونستم خندمو کنترل کنم خیلی کیوت شده بود:)
با ترس سرشو بالا گرفت و چندقدم عقب رفت
-هیی چیشده چرا ازم میترسی(خنده)
بعد از اینکه لود شد اخم کرد و قدم برداشت به سمتم
+یااا تو نمیگی نصف شب توی این تاریکی یه دفعه حرف میزنی من میترسم؟؟
جامو درست کردم ، کمی کنار رفتم تا بتونه بشینه
-باشه حالا(خنده)
-چیشده اومدی پایین؟هوم؟(خنده شیطنت)
میدونستم ویار کرده و نتونسته بدون من بخوابه، ولی چی لذت بخش از اذیت کردنش؟
ات ویو:
با حرفی که زد سرمو پایین انداختم نمیدونستم چی بگم
اییی جیمین خدا لعنتت کنه ببین منو به چه روزی انداختی
خب تو که میدونی چرا منو مجبور میکنی بگم؟
(توی ذهنش)
سعی کردم جوابشو بدم
+عام...خب..خب چیزه جیمینا
سرمو اوردم بالا که نگاهشو دیدم
+یااا چرا اونجوری نگا میکنیی
*پرت کردن بالش
-باشهه باشهه چرا میزنیی(خنده)
+هووف..نفس عمییق
-بگو دیگه..من هنوز منتظرماا
+...
+خب..خب این بچه میخواست بیاد پیشت
جیمین سوالی و با پوزخند، زیر چشمی نگاه میکرد
-مطمئنی فقط بچه؟
+یاا جیمیین، معلومه که من نمیخواستم من قول داده بودم نیام پایین
نگاهی به شکمش انداخت و کلافه هوفکشید و انگشت اشارش رو سمت شکمش گرفت
+ولی این میخواست بیاد پیشت
جیمین ویو:
خداا، چجوری انقدر کیوتهه
از بامزگیش خندم میگرفت
واقعا تحمل این همه کیوت بودن رو نداشتم!
رفتم سمتش و یکم لپاشو کشیدم
+هی چیکار میکنی(جوری که لپاش و گرفته و نتونه درست حرف بزنه)
-دلیل اینکه این همه کیوت شدی خودتی یا بچه؟هوم؟
ات با چشمای پاپی طور همچنان زل زده بود
-ایگووو
بیشتر نزدیک ات شد و بغلش کرد
همونطور که موهاش رو نوازش میکرد بغل گوشش زمزمه میکرد
-چجوری من تحملت کنم هوم؟
-چطوری ممکنه که انقدر خوب باشی که ازت سیر نشم؟
عطر موهاش رو بویید و اروم ازش جدا شد با لبخند مهربون و دلگرم کننده ای بهش خیره بود
-مرسی که مراقب خودتو بچمونی!
این همه ابراز احساسات همسرش باعث شده بود پروانه های زیر دلش پرواز کنن و حس خیلی خوبی رو بهش بدن، لبخندی زد و دنبال چیزی برای گفت میگشت
میخواست صحبت کنه اما بچه مگه میزاشت دو دقیقه مامان باباش خلوت کنن؟
دوباره نزدیک بود بالا بیاره که دستشو جلوی دهنش گرفت
چندثانیه گذشت که بهتر شد
سریع به اغوش جیمین پناه برد
جیمین با تعجب به رو به روش خیره شده بود
-هی ات خوبی ؟چیکار میکنی!
سعی میکرد جدا بشه تا حال ات رو چک کنه
در همون حالت ات محکم تر بغلش کرد
+یا چاگی دور نشو لطفا
+وگرنه این بچت پدر منو درمیاره!
جیم که قضیه رو فهمید خندید و متقابلا بغلش کرد
-باشه(خنده)
-ولی الان داری غیرمستقیم داری میگی که قولتو شکستی و میخوای بیام پیشت؟
ات به زور با خودش کلنجار میرفت تا همچین چیزی رو نگه ، اما مجبور بود
+عایش... ا.اره ، منظورم همینه(اخم کیوت)
۳۰ کامنت؟🌝
ساعدمو روی پیشونیم گذاشته بودم و داشتم فکر میکردم
ماه های اخر بارداریشه نمیتونم تنهاش بزارم، مخصوصا الان که دکتر گفته ممکنه ویار منو داشته باشه
عایش... چیکار کنم اخه؟
امیدوارم ویارش جوری نباشه که منو بخواد... وگرنه نمیتونم برم!
اما نمیشه که نرم خیلی این پروژه ضروریه...
نمیدونم..نمیدونم!
هی با خودم کلنجار میرفتم تا راه حل درستی پیدا کنم اما نمیشد، ذهنم نمیتونست جوابی پیدا کنه.
با شنیدن صدای قدمای اروم دستمو برداشتم و نگاهی به رو به رو کردم
با دیدن وضعیتش لبخندی روی لبم اومد
کی به این گفته میتونه مامان شه اخه؟این خودش هنوز جوجس!
ات با پتویی که دورش پیچیده بود اروم قدم برمیداشت تا مثلا منو بیدار نکنه
جوری به قدماش دقت میکرد که حواسش نبود دارم نگاش میکنم
یکم بلند شدم و نشستم
-ات؟چیزی شده؟
نمیتونستم خندمو کنترل کنم خیلی کیوت شده بود:)
با ترس سرشو بالا گرفت و چندقدم عقب رفت
-هیی چیشده چرا ازم میترسی(خنده)
بعد از اینکه لود شد اخم کرد و قدم برداشت به سمتم
+یااا تو نمیگی نصف شب توی این تاریکی یه دفعه حرف میزنی من میترسم؟؟
جامو درست کردم ، کمی کنار رفتم تا بتونه بشینه
-باشه حالا(خنده)
-چیشده اومدی پایین؟هوم؟(خنده شیطنت)
میدونستم ویار کرده و نتونسته بدون من بخوابه، ولی چی لذت بخش از اذیت کردنش؟
ات ویو:
با حرفی که زد سرمو پایین انداختم نمیدونستم چی بگم
اییی جیمین خدا لعنتت کنه ببین منو به چه روزی انداختی
خب تو که میدونی چرا منو مجبور میکنی بگم؟
(توی ذهنش)
سعی کردم جوابشو بدم
+عام...خب..خب چیزه جیمینا
سرمو اوردم بالا که نگاهشو دیدم
+یااا چرا اونجوری نگا میکنیی
*پرت کردن بالش
-باشهه باشهه چرا میزنیی(خنده)
+هووف..نفس عمییق
-بگو دیگه..من هنوز منتظرماا
+...
+خب..خب این بچه میخواست بیاد پیشت
جیمین سوالی و با پوزخند، زیر چشمی نگاه میکرد
-مطمئنی فقط بچه؟
+یاا جیمیین، معلومه که من نمیخواستم من قول داده بودم نیام پایین
نگاهی به شکمش انداخت و کلافه هوفکشید و انگشت اشارش رو سمت شکمش گرفت
+ولی این میخواست بیاد پیشت
جیمین ویو:
خداا، چجوری انقدر کیوتهه
از بامزگیش خندم میگرفت
واقعا تحمل این همه کیوت بودن رو نداشتم!
رفتم سمتش و یکم لپاشو کشیدم
+هی چیکار میکنی(جوری که لپاش و گرفته و نتونه درست حرف بزنه)
-دلیل اینکه این همه کیوت شدی خودتی یا بچه؟هوم؟
ات با چشمای پاپی طور همچنان زل زده بود
-ایگووو
بیشتر نزدیک ات شد و بغلش کرد
همونطور که موهاش رو نوازش میکرد بغل گوشش زمزمه میکرد
-چجوری من تحملت کنم هوم؟
-چطوری ممکنه که انقدر خوب باشی که ازت سیر نشم؟
عطر موهاش رو بویید و اروم ازش جدا شد با لبخند مهربون و دلگرم کننده ای بهش خیره بود
-مرسی که مراقب خودتو بچمونی!
این همه ابراز احساسات همسرش باعث شده بود پروانه های زیر دلش پرواز کنن و حس خیلی خوبی رو بهش بدن، لبخندی زد و دنبال چیزی برای گفت میگشت
میخواست صحبت کنه اما بچه مگه میزاشت دو دقیقه مامان باباش خلوت کنن؟
دوباره نزدیک بود بالا بیاره که دستشو جلوی دهنش گرفت
چندثانیه گذشت که بهتر شد
سریع به اغوش جیمین پناه برد
جیمین با تعجب به رو به روش خیره شده بود
-هی ات خوبی ؟چیکار میکنی!
سعی میکرد جدا بشه تا حال ات رو چک کنه
در همون حالت ات محکم تر بغلش کرد
+یا چاگی دور نشو لطفا
+وگرنه این بچت پدر منو درمیاره!
جیم که قضیه رو فهمید خندید و متقابلا بغلش کرد
-باشه(خنده)
-ولی الان داری غیرمستقیم داری میگی که قولتو شکستی و میخوای بیام پیشت؟
ات به زور با خودش کلنجار میرفت تا همچین چیزی رو نگه ، اما مجبور بود
+عایش... ا.اره ، منظورم همینه(اخم کیوت)
۳۰ کامنت؟🌝
۲۰.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.