وقتی ویارش داری؛ میره سفر کاری part 5
بعد از بلند شدن ، جیمین روی مبل رو به روش نشست
دستش همسرش رو گرفت و با دقت بهش نکاه میکرد، تک تک اعضای صورتش رو بررسی میکرد
خیلی اروم سمتش رفت و توی اغوشش گرفت
-ات بزار یکم همو بغل کنیم هوم؟ هم خستگی من درمیره هم تو اروم میشی!
ات ویو:
قبول داشتم حرفشو و دلم براش تنگ شده بود پس چیزی نگفتم و متقابلا بغلش کردم
چندثانیه نگذشته بود که حس کردم هرچی از عصر خوردمو نخوردم دارم بالا میارم
جیمینو هل دادم اونور تا یکم ازم دور شه ولی مگه دل میکند؟
بعد از چندبار بالاخره دوییدم رفتم سمت دستشویی
توی دستشویی بودم که جیمین هی در میزد
-ات!
-ات خوبی؟
-ات چیشد یهو؟
-ات بیامتو؟؟ حالت خوبه؟؟(نگرانی)
نمیتونستم جواب بدم، دوتا سرفه کردم تا بفهمه که خوبم
-ایش ات میخوام بیام توو ، وقتی انقدر حالت بده که نمیتونی حرف بزنی چه اصراری داری تنها باشی اخه!(استرسی و عصبی)
میتونستم تصورش کنم که مثل بچه ها با انگشتاش بازی میکنه و از استرس هی راه میره و تا وقتی درو باز نکنم غر میزنه!
همیشه اینجوری بود
تمام زورمو جمع کردم و درو باز کردم
اومد تو و کمکم کرد تا دستو صورتمو اب بزنم
کمی که حالم جا اومد با نگرانی نگاهشو بین اجزای صورتم میچرخوند
-چیشدی؟من کاری کردم؟
لبخندی از حرفاش زدم
چه فکری با خودش میکرد که به همچین نتایجی میرسید؟:)
دستمو روی دستش گذاشتم و از روی صورتم اروم برداشتم
+نه جیمینا، فقط این کوچولو دوباره به باباش ویار کرده فکر کنم ( بیحال)
جیمین اعتراضی کمی عقب رفت و پاشو میکوبید زمین پشت سرهم غر میزد
-یاا اتت
-یعنی من دوباره شبا باید روی مبل بخوابمم؟نمیخواممم
ات خنده ای از رفتارش کرد
همونطور که سعی میکرد بلند شه بره سمت اتاق ، لب زد:
+نمیدونم جیمین
+اخرین باری که رفتم دکتر ، گفتش ممکنه ماه های اخر برعکس باشه
همونطور که مثل جوجه اردک پشت همسرش راه میرفت با تعجب نگاش میکرد
-یعنی چی؟ چجوری میشه برعکسش؟
+یعنی احتمالا به جای اینکه ازم دور باشی، هروقت این فسقلی خواست باید پیشم باشی یا هرچیزی که بوی تورو بده داشته باشم تا این اروم شه
به اتاق رسیدن، ات اروم روی تخت دراز کشید
جیمین به چارچوب در تکیه داد دست به سینه ایستاد، با این حرفش پوزخند شیطونی زد
-اوه ! پس یعنی از الان باباییه؟
یه دفعه صدای بلند ات و پرت شدن بالش توی صورتش باعث شد از ماتریکس خارج شه(ادمین خیلی سعی داره احساسی باشه اما نمیتونه)
+یاا جیمیناااا تو میخوای حرص منو دربیاری نهه؟؟
-چتهه وحشییی ، من امنیت جانی ندارم از دست توو
+تا دوماه دیگه همینهه میخواستی اون شب حواستو جمع میکردیی
تنها چیزی که بهشون نمیخورد این بود که مامان بابا باشن، رفتارشون همه چیز رو نشون میداد جز این
خونه رو روی سرشون گذاشته بودن و الکی بحث میکردن باهم
+یاا اصلا برو بیرون بخواببب
-ات میرمااا
+بروو چه بهتر منو دخترم تنها باهم میخوابیمم
لج بازی؟اره داشتن لجبازی میکردن و جیمین چاره ای جز گوش کردن به حرف همسرش نداشت
بالش و پتو رو برداشت ، داشت از در بیرون میرفت که وایساد
-ات اگه شب صدام کنی بگی جیمینی پاشو بیا پیشم کلاهمون میره توی هماا ، گفته باشم بهت
و بیرون رفت..
ات جوری که جیمین بشنوه صحبت کرد: + نه خیرمم مستر پارک عمرا بیاام
نزدیکای نیم ساعتی گذشته بود هیچکدوم خوابشون نمیبرد
ات از دوری جیمین، و جیمین از افکارش واسه این دوماه که باید به سفرکاری بره
ات هی جاشو عوض میکرد اما خوابش نمیبرد که نمیبرد
ات ویو:
جوجه تو چرا امشب اینجوری شدی؟ میشه دو دقیقه وول نخوری تا مامانی استراحت کنه؟ توروخدا(با ناراحتی)
نیم ساعت دیگه هم گذشت...
از پهلو راست به چپ میچرخیدم و از چپ به راست اما مگه خوابم میبرد؟
همش به فکر جیمین بودم ، عایش امروز عطرش خیلی خوش بو بود
اما خب اون همیشه همین عطر رو میزنه
یکم فکر کردم و نگاهی به شکمم کردم
وایسا ببینم! نکنه تو باباتو میخوای ؟
بالش روی صورتم گذاشتم و جیغ کوتاهی زدم که توی بالش خفه شد
+حالا حتما امشب؟
+همین امشب که گفتم نمیرم پیشش میخوای ابرومو ببری تو؟
بیا فعلا یکی از لباساشو بو کنیم شاید اروم شدی بچه هوم؟
وای....چرا برعکسی تو، الان بیشتر میخوامش ، این چه غلطی بود کردم
بلند شدم نشستم
یکم گیج به در و دیوار زل زدم تا فکر کنم
واقعا؟باید برم یعنی؟خدایااا
عایش چاره ای ندارم خیلی میخوامش
هرچقدر بیشتر مقاومت میکنم بیشتر میخوام
۲۰ تا کامنت میزارید خوشگلام؟🌝
دستش همسرش رو گرفت و با دقت بهش نکاه میکرد، تک تک اعضای صورتش رو بررسی میکرد
خیلی اروم سمتش رفت و توی اغوشش گرفت
-ات بزار یکم همو بغل کنیم هوم؟ هم خستگی من درمیره هم تو اروم میشی!
ات ویو:
قبول داشتم حرفشو و دلم براش تنگ شده بود پس چیزی نگفتم و متقابلا بغلش کردم
چندثانیه نگذشته بود که حس کردم هرچی از عصر خوردمو نخوردم دارم بالا میارم
جیمینو هل دادم اونور تا یکم ازم دور شه ولی مگه دل میکند؟
بعد از چندبار بالاخره دوییدم رفتم سمت دستشویی
توی دستشویی بودم که جیمین هی در میزد
-ات!
-ات خوبی؟
-ات چیشد یهو؟
-ات بیامتو؟؟ حالت خوبه؟؟(نگرانی)
نمیتونستم جواب بدم، دوتا سرفه کردم تا بفهمه که خوبم
-ایش ات میخوام بیام توو ، وقتی انقدر حالت بده که نمیتونی حرف بزنی چه اصراری داری تنها باشی اخه!(استرسی و عصبی)
میتونستم تصورش کنم که مثل بچه ها با انگشتاش بازی میکنه و از استرس هی راه میره و تا وقتی درو باز نکنم غر میزنه!
همیشه اینجوری بود
تمام زورمو جمع کردم و درو باز کردم
اومد تو و کمکم کرد تا دستو صورتمو اب بزنم
کمی که حالم جا اومد با نگرانی نگاهشو بین اجزای صورتم میچرخوند
-چیشدی؟من کاری کردم؟
لبخندی از حرفاش زدم
چه فکری با خودش میکرد که به همچین نتایجی میرسید؟:)
دستمو روی دستش گذاشتم و از روی صورتم اروم برداشتم
+نه جیمینا، فقط این کوچولو دوباره به باباش ویار کرده فکر کنم ( بیحال)
جیمین اعتراضی کمی عقب رفت و پاشو میکوبید زمین پشت سرهم غر میزد
-یاا اتت
-یعنی من دوباره شبا باید روی مبل بخوابمم؟نمیخواممم
ات خنده ای از رفتارش کرد
همونطور که سعی میکرد بلند شه بره سمت اتاق ، لب زد:
+نمیدونم جیمین
+اخرین باری که رفتم دکتر ، گفتش ممکنه ماه های اخر برعکس باشه
همونطور که مثل جوجه اردک پشت همسرش راه میرفت با تعجب نگاش میکرد
-یعنی چی؟ چجوری میشه برعکسش؟
+یعنی احتمالا به جای اینکه ازم دور باشی، هروقت این فسقلی خواست باید پیشم باشی یا هرچیزی که بوی تورو بده داشته باشم تا این اروم شه
به اتاق رسیدن، ات اروم روی تخت دراز کشید
جیمین به چارچوب در تکیه داد دست به سینه ایستاد، با این حرفش پوزخند شیطونی زد
-اوه ! پس یعنی از الان باباییه؟
یه دفعه صدای بلند ات و پرت شدن بالش توی صورتش باعث شد از ماتریکس خارج شه(ادمین خیلی سعی داره احساسی باشه اما نمیتونه)
+یاا جیمیناااا تو میخوای حرص منو دربیاری نهه؟؟
-چتهه وحشییی ، من امنیت جانی ندارم از دست توو
+تا دوماه دیگه همینهه میخواستی اون شب حواستو جمع میکردیی
تنها چیزی که بهشون نمیخورد این بود که مامان بابا باشن، رفتارشون همه چیز رو نشون میداد جز این
خونه رو روی سرشون گذاشته بودن و الکی بحث میکردن باهم
+یاا اصلا برو بیرون بخواببب
-ات میرمااا
+بروو چه بهتر منو دخترم تنها باهم میخوابیمم
لج بازی؟اره داشتن لجبازی میکردن و جیمین چاره ای جز گوش کردن به حرف همسرش نداشت
بالش و پتو رو برداشت ، داشت از در بیرون میرفت که وایساد
-ات اگه شب صدام کنی بگی جیمینی پاشو بیا پیشم کلاهمون میره توی هماا ، گفته باشم بهت
و بیرون رفت..
ات جوری که جیمین بشنوه صحبت کرد: + نه خیرمم مستر پارک عمرا بیاام
نزدیکای نیم ساعتی گذشته بود هیچکدوم خوابشون نمیبرد
ات از دوری جیمین، و جیمین از افکارش واسه این دوماه که باید به سفرکاری بره
ات هی جاشو عوض میکرد اما خوابش نمیبرد که نمیبرد
ات ویو:
جوجه تو چرا امشب اینجوری شدی؟ میشه دو دقیقه وول نخوری تا مامانی استراحت کنه؟ توروخدا(با ناراحتی)
نیم ساعت دیگه هم گذشت...
از پهلو راست به چپ میچرخیدم و از چپ به راست اما مگه خوابم میبرد؟
همش به فکر جیمین بودم ، عایش امروز عطرش خیلی خوش بو بود
اما خب اون همیشه همین عطر رو میزنه
یکم فکر کردم و نگاهی به شکمم کردم
وایسا ببینم! نکنه تو باباتو میخوای ؟
بالش روی صورتم گذاشتم و جیغ کوتاهی زدم که توی بالش خفه شد
+حالا حتما امشب؟
+همین امشب که گفتم نمیرم پیشش میخوای ابرومو ببری تو؟
بیا فعلا یکی از لباساشو بو کنیم شاید اروم شدی بچه هوم؟
وای....چرا برعکسی تو، الان بیشتر میخوامش ، این چه غلطی بود کردم
بلند شدم نشستم
یکم گیج به در و دیوار زل زدم تا فکر کنم
واقعا؟باید برم یعنی؟خدایااا
عایش چاره ای ندارم خیلی میخوامش
هرچقدر بیشتر مقاومت میکنم بیشتر میخوام
۲۰ تا کامنت میزارید خوشگلام؟🌝
۲۰.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.