پارت ۱۱۲ Blood moon
پارت ۱۱۲ Blood moon
لباشو بوسیدم تو فکر فرو رفتم
دلم برای داداش و دوستام حسابی تنگ شده بود با یادشون اشک تو چشام جمع شد
ولی سریع خودمو کنترل کردم
اهی کشیدم و سرمو رو سینه جونگکوک گذاشتم تا صبح خوابم نبرد
نزدیکای صبح بود که چشامو رو هم گذاشتم
با سرو صدایی که از طبقه پایین میومد بیدار شدم و از اتاق زدم بیرون
رفتم حموم و دوش گرفتم
نم موهامو با حوله گرفتم
یه تاپ گردنی ابی با یه شلوار چسبون مشکی پوشیدم
دمپایی رو فرشیامم پام کردمو رفتم پایی
سوجین تو اشپزخونه داشت سرو صدا میکرد
بلند سلام کردم
با اخم برگش طرفم و گفت
سوجین:علیک ساعت خواب خانوم...مثلا مهمون دعوت کردیا
ا/ت:خوب حالا انگار ساعت چنده چرا بیدارم نکردی؟
سوجین:دلم نیومد بعدم فکر کردم بیام تو اتاق خواب با صحنه های بدی مواجه بشم
بعدم مثلا خجالت کشیده لبشو گاز گرفت
با صدا زدم زیر خنده
سوجین:دختره دیوونه
با حالت تهاجمی گفت
سوجین:خوب راس میگم دیگه
ا/ت:خب بابا تو راست میگی..صبحون خوردی؟
با لحن تلبکاری گفت
سوجین:بله خانوم همه که مثل شما نیستن تا لنگ ظهر بخوابن
واسه خودم لقمه گرفتم و گفتم
ا/ت:برو بابا،چه خبر؟
اومد رو صندلی رو به روم نشست و گفت
سوجین:هیچی بابا خیرم کجا بود
ا/ت:حالا چرا اینقده قاطی تو سر صبحی؟
سوجین:هیچی بابا دیشب با جیمین زدیم به تیپ و تارهم
ا/ت: واسه چی؟
سوجین:حرف مفت میزنه خوب
همونطور که داشتم لقمم و میخوردم گفتم
ا/ت:چی میگه مگه؟
لباشو بوسیدم تو فکر فرو رفتم
دلم برای داداش و دوستام حسابی تنگ شده بود با یادشون اشک تو چشام جمع شد
ولی سریع خودمو کنترل کردم
اهی کشیدم و سرمو رو سینه جونگکوک گذاشتم تا صبح خوابم نبرد
نزدیکای صبح بود که چشامو رو هم گذاشتم
با سرو صدایی که از طبقه پایین میومد بیدار شدم و از اتاق زدم بیرون
رفتم حموم و دوش گرفتم
نم موهامو با حوله گرفتم
یه تاپ گردنی ابی با یه شلوار چسبون مشکی پوشیدم
دمپایی رو فرشیامم پام کردمو رفتم پایی
سوجین تو اشپزخونه داشت سرو صدا میکرد
بلند سلام کردم
با اخم برگش طرفم و گفت
سوجین:علیک ساعت خواب خانوم...مثلا مهمون دعوت کردیا
ا/ت:خوب حالا انگار ساعت چنده چرا بیدارم نکردی؟
سوجین:دلم نیومد بعدم فکر کردم بیام تو اتاق خواب با صحنه های بدی مواجه بشم
بعدم مثلا خجالت کشیده لبشو گاز گرفت
با صدا زدم زیر خنده
سوجین:دختره دیوونه
با حالت تهاجمی گفت
سوجین:خوب راس میگم دیگه
ا/ت:خب بابا تو راست میگی..صبحون خوردی؟
با لحن تلبکاری گفت
سوجین:بله خانوم همه که مثل شما نیستن تا لنگ ظهر بخوابن
واسه خودم لقمه گرفتم و گفتم
ا/ت:برو بابا،چه خبر؟
اومد رو صندلی رو به روم نشست و گفت
سوجین:هیچی بابا خیرم کجا بود
ا/ت:حالا چرا اینقده قاطی تو سر صبحی؟
سوجین:هیچی بابا دیشب با جیمین زدیم به تیپ و تارهم
ا/ت: واسه چی؟
سوجین:حرف مفت میزنه خوب
همونطور که داشتم لقمم و میخوردم گفتم
ا/ت:چی میگه مگه؟
۸.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.