‹وقتی به عنوان خون بس میدنت بهش›
‹وقتیبهعنوانخونبسمیدنتبهش›
‹🖤🦋›
‹𝒂𝒕›
از پشت پرده به شخصی که اسمش همسر بود نگاه کردم
خوش و بش کردن با این دخترا کار هر روزش بود
حالا اگه من با یه پسر حرف میزدم تا یه هفته زیر کتکاش بودم
البته وقتی به عنوان خون بس پدر بزرگم فرستادم باید با لبخند های سالی یه بارم خدافظی میکردم.
سنگینی نگاهم رو انگار حس کرد رو خودش
چشماش رنگ خشم گرفت وقتی منو از پشت پنجره های زندانم دید.
پرده های سبز رنگ رو رها کردم. با قدم های آروم رفتم سمت
مبل های طوسی. نشستم و پاهام رو روی هم انداختم
کتابی که تازه شروع کرده بودم رو ورق زدم
حرف های پسرِ که به دخترِ میزد برام درداور بود
برای چندمین بار دیالوگ رو خوندم:
-دایانا...تو تنها قایق من بین اقیانوس درد و غم هستی
با صدای در با شوک از جام پریدم
صدای بلندش باعث لرزم شد
جونگکوک-مگه نگفتم حق نداری بیرون و ببینی به چه حقی به
ماریانا نگاه میکردی باعث ناراحتیش شدی
اومد سمتم و زد تو گوشم:
جونگکوک-بخاطرپسرعمویتوخواهرمندردکشید
بلندم کرد و تو دهنم زد شوری خون رو حس کردم
قلبم رو انگار داشتن با چاقو تیکه تیکه میکردن و میگفتن
بخند
روی زانوهاش وایستاد و بهم زل زد:
جونگکوک-باعث کتک هایی که میخوری من نیستم
پدربزرگته...
پوزخندی زد و بلند شد زمانی تونستم حرفی بزنم که
قصد بیرون رفتن از اتاق رو داشت
ات-بزاربرمکهعذابنکشی
جونگکوک-برفرضگذاشتمرفتیجاییداری؟نهمعلومهکنه
از اتاق رفت بیرون و در و محکم بست
هق هقام شروع شد این زندگی لعنتی قراره تا کی ادامه داشت باشه؟
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
دستی به عکس جیسو کشیدم. نونا دلم برات تنگ شده
خیلی زیاد هم تنگ شده.
عکس رو سرجای اولش گذاشتم.
از اتاق رفتم بیرون و با چهره نگران مادرم روبه رو شدم
که میدوید سمتم
جونگکوک-چیزیشدهاوما؟
تنها چیزی که تونست بگه ات بود
جونگکوک-اتچی؟
نفسیگرفتوگفت:دارهخودشواویزونمیکنه!بدوبروحیاط
تندتندپلههاروپایین میرفتم تابدونم قضیه چیه
وقتی رفتم بیرون دیدمش که رو چهارپایه چوبی
وایساده رفتم و عربده زدم؛
جونگکوک-داری چه غلطی میکنی
ات-میشه بگی برن لطفا
لحنش به شدت مظلوم بود که دلم لرزید و اجازه مخالفت نداد بهم
جونگکوک-همه تون برید
وقتی رفتن اخم کردم و دستامو تو جیبم کردم
جونگکوک-فکر میکنی اگه خودکشی کنی کسی ناراحت
میشه اینجا؟
ات-نه...همه خوشحال میشن اولین نفرم تو
جونگکوک-عام...فکر نکنم من ناراحت میشم که چرا
خودم خفه ات نکردم
با جدیت و لحنی سرد که به سنگ میگفتم میشکست
لب زدم
جونگکوک-
‹🖤🦋›
‹𝒂𝒕›
از پشت پرده به شخصی که اسمش همسر بود نگاه کردم
خوش و بش کردن با این دخترا کار هر روزش بود
حالا اگه من با یه پسر حرف میزدم تا یه هفته زیر کتکاش بودم
البته وقتی به عنوان خون بس پدر بزرگم فرستادم باید با لبخند های سالی یه بارم خدافظی میکردم.
سنگینی نگاهم رو انگار حس کرد رو خودش
چشماش رنگ خشم گرفت وقتی منو از پشت پنجره های زندانم دید.
پرده های سبز رنگ رو رها کردم. با قدم های آروم رفتم سمت
مبل های طوسی. نشستم و پاهام رو روی هم انداختم
کتابی که تازه شروع کرده بودم رو ورق زدم
حرف های پسرِ که به دخترِ میزد برام درداور بود
برای چندمین بار دیالوگ رو خوندم:
-دایانا...تو تنها قایق من بین اقیانوس درد و غم هستی
با صدای در با شوک از جام پریدم
صدای بلندش باعث لرزم شد
جونگکوک-مگه نگفتم حق نداری بیرون و ببینی به چه حقی به
ماریانا نگاه میکردی باعث ناراحتیش شدی
اومد سمتم و زد تو گوشم:
جونگکوک-بخاطرپسرعمویتوخواهرمندردکشید
بلندم کرد و تو دهنم زد شوری خون رو حس کردم
قلبم رو انگار داشتن با چاقو تیکه تیکه میکردن و میگفتن
بخند
روی زانوهاش وایستاد و بهم زل زد:
جونگکوک-باعث کتک هایی که میخوری من نیستم
پدربزرگته...
پوزخندی زد و بلند شد زمانی تونستم حرفی بزنم که
قصد بیرون رفتن از اتاق رو داشت
ات-بزاربرمکهعذابنکشی
جونگکوک-برفرضگذاشتمرفتیجاییداری؟نهمعلومهکنه
از اتاق رفت بیرون و در و محکم بست
هق هقام شروع شد این زندگی لعنتی قراره تا کی ادامه داشت باشه؟
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
دستی به عکس جیسو کشیدم. نونا دلم برات تنگ شده
خیلی زیاد هم تنگ شده.
عکس رو سرجای اولش گذاشتم.
از اتاق رفتم بیرون و با چهره نگران مادرم روبه رو شدم
که میدوید سمتم
جونگکوک-چیزیشدهاوما؟
تنها چیزی که تونست بگه ات بود
جونگکوک-اتچی؟
نفسیگرفتوگفت:دارهخودشواویزونمیکنه!بدوبروحیاط
تندتندپلههاروپایین میرفتم تابدونم قضیه چیه
وقتی رفتم بیرون دیدمش که رو چهارپایه چوبی
وایساده رفتم و عربده زدم؛
جونگکوک-داری چه غلطی میکنی
ات-میشه بگی برن لطفا
لحنش به شدت مظلوم بود که دلم لرزید و اجازه مخالفت نداد بهم
جونگکوک-همه تون برید
وقتی رفتن اخم کردم و دستامو تو جیبم کردم
جونگکوک-فکر میکنی اگه خودکشی کنی کسی ناراحت
میشه اینجا؟
ات-نه...همه خوشحال میشن اولین نفرم تو
جونگکوک-عام...فکر نکنم من ناراحت میشم که چرا
خودم خفه ات نکردم
با جدیت و لحنی سرد که به سنگ میگفتم میشکست
لب زدم
جونگکوک-
۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.