جونگکوک-بیا پایین اگه خودم بخوام بیارمت خیلی کتک میخوری
جونگکوک-بیا پایین اگه خودم بخوام بیارمت خیلی کتک میخوری
طناب رو دور گردنش سفت تر کرد و گفت
ات-به کدوم امید بیام پایین؟ شما منو به زور اسلحه
مجبور به ازدواج نکردین؟ هر روزم و با کتک شروع نمیکنی؟ تحقیرم نمیکنی؟ مگه تو نگفتی من باعث ناراحتی ماریانای عزیزت شدم
چونه اش لرزید؛ادامه داد
ات-بزار تموم کنیم همه چی رو که نه تو اذیت بشی
نه ماریانای عزیزت ناراحت بشه
مادرت هم هر روز اینه دق نداره، نظرت چیه
خودت چهارپایه رو از زیر پام بکشی؟
رفتم سمتش خواستم بیارمش پایین
که صدای شلیک اومد لباسش خونی شد
تیر خورده بود!
سریع اوردمش پایین و به صورتش ضربه زدم
چشماش و داشت می بست
جونگکوک-ات ات چشمات و نبند
ولی فایده ایی نداشت چشماش بسته شد
به دور اطراف نگاه کردم
همه دورم جمع شده بودن
داد زدم
جونگکوک-ماشین بیارید باید برسونمش دکتر
‹𝒂𝒕›
صدای کسی باعث باز شدن چشمام شد
-دکتر چشماش و باز کرده بهوش اومده
-جدی؟بالاخره بعد از دوماه بهوش اومد
دوماه!
ات-دوماه بیهوش بودم؟
-بله دقیق دوماه و ⁵روز
از شوک چندبار پشت سر هم پلک زدم
عجب سگ جونی بودم که نمرده بودم
"¹ساعتبعد"
آب دهنم و قورت دادم و با مردمک های لرزون
به فرشته مرگم خیره شدم.
انگشتاش و توهم گره زد و اخماش توهم بود
جونگکوک-پسانقدر جرعت پیدا کردی که بخوای
خودکشی کنی هوم؟
ات-چاره ایی..برام نذاش..ته بودی
جونگکوک-اگه میخواستی بمیری میگفتی خودم
نفسات و قطع میکردم تا لذت ببرم..تو اون مغزت چه فکری کردی؟ اینکه خودتو راحت کنی؟هه
باید هزار برابر نونای من درد بکشی!
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
دو روز از مرخص شدن ات از بیمارستان میگذره
به خواست اوما قراره مهمونی بگیریم
چرا باید برای کسی که ازش متنفرم مهمونی بگیرم
فقط مادرم...فقط بخاطر مادرم
نفس عمیقی کشیدم و بین سالن که داشتن تمیزش میکردن نگاه کردم هرکس مشغول کاری بود
مبلا رو جابه جا میکردن و میز هارو میچیدن
پنجره هارو تمیز میکردن.
به رزهای سفید نگاه کردم که بهم دهن کجی میکردن
جیسو عاشق رز بود همیشه رزهای تازه تو باغچه میکاشت تو اتاقش بوی محشر گل رز میپیچید
ولی الان چندین ماهه که خبری نیس
با صدای شکستن چیزی از افکارم بیرون اومدم
به خدمتکارا نگاه کردم رفتم سمتشون قاب عکس شکسته رو دیدم عکس من و ...ات بود
ناگهانی داد زدم:
جونگکوک-چیکارکردی
ترسیده گفت:ببخشید ..ارباب.. جو..ان
افتاد زمین و زانو زد:لطفابهمرحمکنیدمنونکشید
عصبی عکس رو از بین شیشه خورده ها برداشتم که بخاطر بی دقتیم باعث بردیدن دستم شد
برای خودمم جای سوال و تعجب داشت که چرا
بخاطر شکستن قاب عکس اون دختر عصبی شدم
‹𝒂𝒕›
با صدای در از جا پریدم و با چیزی که دیدم شوکه شدم...
طناب رو دور گردنش سفت تر کرد و گفت
ات-به کدوم امید بیام پایین؟ شما منو به زور اسلحه
مجبور به ازدواج نکردین؟ هر روزم و با کتک شروع نمیکنی؟ تحقیرم نمیکنی؟ مگه تو نگفتی من باعث ناراحتی ماریانای عزیزت شدم
چونه اش لرزید؛ادامه داد
ات-بزار تموم کنیم همه چی رو که نه تو اذیت بشی
نه ماریانای عزیزت ناراحت بشه
مادرت هم هر روز اینه دق نداره، نظرت چیه
خودت چهارپایه رو از زیر پام بکشی؟
رفتم سمتش خواستم بیارمش پایین
که صدای شلیک اومد لباسش خونی شد
تیر خورده بود!
سریع اوردمش پایین و به صورتش ضربه زدم
چشماش و داشت می بست
جونگکوک-ات ات چشمات و نبند
ولی فایده ایی نداشت چشماش بسته شد
به دور اطراف نگاه کردم
همه دورم جمع شده بودن
داد زدم
جونگکوک-ماشین بیارید باید برسونمش دکتر
‹𝒂𝒕›
صدای کسی باعث باز شدن چشمام شد
-دکتر چشماش و باز کرده بهوش اومده
-جدی؟بالاخره بعد از دوماه بهوش اومد
دوماه!
ات-دوماه بیهوش بودم؟
-بله دقیق دوماه و ⁵روز
از شوک چندبار پشت سر هم پلک زدم
عجب سگ جونی بودم که نمرده بودم
"¹ساعتبعد"
آب دهنم و قورت دادم و با مردمک های لرزون
به فرشته مرگم خیره شدم.
انگشتاش و توهم گره زد و اخماش توهم بود
جونگکوک-پسانقدر جرعت پیدا کردی که بخوای
خودکشی کنی هوم؟
ات-چاره ایی..برام نذاش..ته بودی
جونگکوک-اگه میخواستی بمیری میگفتی خودم
نفسات و قطع میکردم تا لذت ببرم..تو اون مغزت چه فکری کردی؟ اینکه خودتو راحت کنی؟هه
باید هزار برابر نونای من درد بکشی!
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
دو روز از مرخص شدن ات از بیمارستان میگذره
به خواست اوما قراره مهمونی بگیریم
چرا باید برای کسی که ازش متنفرم مهمونی بگیرم
فقط مادرم...فقط بخاطر مادرم
نفس عمیقی کشیدم و بین سالن که داشتن تمیزش میکردن نگاه کردم هرکس مشغول کاری بود
مبلا رو جابه جا میکردن و میز هارو میچیدن
پنجره هارو تمیز میکردن.
به رزهای سفید نگاه کردم که بهم دهن کجی میکردن
جیسو عاشق رز بود همیشه رزهای تازه تو باغچه میکاشت تو اتاقش بوی محشر گل رز میپیچید
ولی الان چندین ماهه که خبری نیس
با صدای شکستن چیزی از افکارم بیرون اومدم
به خدمتکارا نگاه کردم رفتم سمتشون قاب عکس شکسته رو دیدم عکس من و ...ات بود
ناگهانی داد زدم:
جونگکوک-چیکارکردی
ترسیده گفت:ببخشید ..ارباب.. جو..ان
افتاد زمین و زانو زد:لطفابهمرحمکنیدمنونکشید
عصبی عکس رو از بین شیشه خورده ها برداشتم که بخاطر بی دقتیم باعث بردیدن دستم شد
برای خودمم جای سوال و تعجب داشت که چرا
بخاطر شکستن قاب عکس اون دختر عصبی شدم
‹𝒂𝒕›
با صدای در از جا پریدم و با چیزی که دیدم شوکه شدم...
۲.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.