فیک: فصل دوم« فقط من؛ فقط تو »
پارت :36/
ات : مادربزرگ ؟
م : سلام ات
ات : آه سلام چیزی شده ؟
م: نه عزیزم حول نکن چرا تهیونگ گوشیش خاموشه ؟ناسلامتی کم آدمی نیست.
باید همیشه در دسترس باشه!
ات: اوه ببخشید فک کنم گوشیش خاموش شده
مادربزرگ: پدربزرگ خیلی عصبیه باید سریع برگردید ات اوضاع شرکت بهم ریخته س
ات: واقعا ؟ چ چرا
مادربزرگ: نمیدونم ولی سریع برگردید
ات: ا الان ؟ نصف شبی
مادربزرگ: اره عزیزم گفتم ک ارباب عصبیه
ات : باشه
و قطع کرد
ته: کی بود ات ؟ چیزی شده؟
ات : اره مادربزرگ بود گفت سریع برگردیم فکر کنم اتفاق هایی افتاده تهیونگ
ته : اوه
ات : جمع کن بریم ارباب عصبیه
ته: شت اوکی
چون نصف شب بود ات ب بچه ها خبری نداد و سوار ماشین شدن و
ته : ات کمربندت رو ببند
ات : باشه
تو راه بودن و تقریبا نزدیک های صبح بود ک رسیدن ات نخوابیده بود تا تهیونگ خوابش نبره و حسابی خسته بود و آروم وارد عمارت شدن ک
ارباب: چ عجب تشریف آوردید ؟
ته: پدربزرگ بیدارید ؟
ارباب در حالی ک با اعصبانیت رو کاناپه مینشست
ارباب: معلومه که بیدارم آقا گذاشتن رفتن پی خوشگذرونی اوضاع حسابی بهم ریخته
و تو ات؟ شما دو تا آدم معمولی نیستید ک مثل دو تا مرغ عشق عاااشق پاشید برید تفریح !!!!
شما ها نوه ی کیم هستید کیمممم میفهمید ؟
ته: پدربزرگ چیزی نشده ک شما سر ات داد میزنید با اینکه بزرگید ولی من اجازه نمیدم سر همسرم داد بزنید
و ارباب با ی نیشخند بلند شد و
ارباب: هه همسرت ؟ تو ک تا قبل نامزدی التماس میکردی با ات ازدواج نکنی چی شد ؟
و ات با چشم های اشکی ب تهیونگ نگاه میکرد و چیزی نمیگفت
ته: بله ولی حالا ک الان دوستش دارم !
ارباب: فک نکن الانم نمی تونم نگیرمش ازت ! سریع ب کار های شرکت رسیدگی کن و همه چیز باید سریع و درست پیش بره حالا هم برید
ات و تهیونگ با گفتن این جمله ارباب خشکشون زده بود یعنی چی ک میتونه ات رو نگیره
ته : ب بیا بریم ات
ات : ا اما وایسید پدربزرگ .....
و تهیونگ ات رو داخل اتاق برد ک
میدونم دیر گذاشتم ولی شما هم ب روم نیارید .....
شرط هم همون قبلی
ات : مادربزرگ ؟
م : سلام ات
ات : آه سلام چیزی شده ؟
م: نه عزیزم حول نکن چرا تهیونگ گوشیش خاموشه ؟ناسلامتی کم آدمی نیست.
باید همیشه در دسترس باشه!
ات: اوه ببخشید فک کنم گوشیش خاموش شده
مادربزرگ: پدربزرگ خیلی عصبیه باید سریع برگردید ات اوضاع شرکت بهم ریخته س
ات: واقعا ؟ چ چرا
مادربزرگ: نمیدونم ولی سریع برگردید
ات: ا الان ؟ نصف شبی
مادربزرگ: اره عزیزم گفتم ک ارباب عصبیه
ات : باشه
و قطع کرد
ته: کی بود ات ؟ چیزی شده؟
ات : اره مادربزرگ بود گفت سریع برگردیم فکر کنم اتفاق هایی افتاده تهیونگ
ته : اوه
ات : جمع کن بریم ارباب عصبیه
ته: شت اوکی
چون نصف شب بود ات ب بچه ها خبری نداد و سوار ماشین شدن و
ته : ات کمربندت رو ببند
ات : باشه
تو راه بودن و تقریبا نزدیک های صبح بود ک رسیدن ات نخوابیده بود تا تهیونگ خوابش نبره و حسابی خسته بود و آروم وارد عمارت شدن ک
ارباب: چ عجب تشریف آوردید ؟
ته: پدربزرگ بیدارید ؟
ارباب در حالی ک با اعصبانیت رو کاناپه مینشست
ارباب: معلومه که بیدارم آقا گذاشتن رفتن پی خوشگذرونی اوضاع حسابی بهم ریخته
و تو ات؟ شما دو تا آدم معمولی نیستید ک مثل دو تا مرغ عشق عاااشق پاشید برید تفریح !!!!
شما ها نوه ی کیم هستید کیمممم میفهمید ؟
ته: پدربزرگ چیزی نشده ک شما سر ات داد میزنید با اینکه بزرگید ولی من اجازه نمیدم سر همسرم داد بزنید
و ارباب با ی نیشخند بلند شد و
ارباب: هه همسرت ؟ تو ک تا قبل نامزدی التماس میکردی با ات ازدواج نکنی چی شد ؟
و ات با چشم های اشکی ب تهیونگ نگاه میکرد و چیزی نمیگفت
ته: بله ولی حالا ک الان دوستش دارم !
ارباب: فک نکن الانم نمی تونم نگیرمش ازت ! سریع ب کار های شرکت رسیدگی کن و همه چیز باید سریع و درست پیش بره حالا هم برید
ات و تهیونگ با گفتن این جمله ارباب خشکشون زده بود یعنی چی ک میتونه ات رو نگیره
ته : ب بیا بریم ات
ات : ا اما وایسید پدربزرگ .....
و تهیونگ ات رو داخل اتاق برد ک
میدونم دیر گذاشتم ولی شما هم ب روم نیارید .....
شرط هم همون قبلی
۷۰.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.