فیک :فصل دوم ( فقط من؛فقط تو)
پارت :35/
ات: هیی
ته : شوخی کردم بابا خخخخ
حالا چی شده؟
ات : آه خب منو هه را و إمی دیشب مشغول صحبت شدیم و زمان از دستمون در رفت یهو دیر وقت شده بود
ته : واقعا؟
ات : اوم ببخشید دفعه بعد حواسمون میشه
ته : اوه خوبه اتفاقی پیش نیومده بیب باید حواست جمع باشه
ات : از این ب بعد بیشتر دقت میکنم
و اون روز حسابی خوش گذروندن و موقع غروب همه کنار دریاچه دور آتش نشسته بودن و آبجو بر بدن میزدم ک
یونگی : سلام
همه ب سمت صدا برگشتن و ات با دیدن یونگی شوکه شده بود و همه جوابش رو دادن و
یونگی: اومدم ازتون خدافظی کنم إمی برگه ها ی طلاق رو امضا کن گذاشتم رو میز و ( رو ب جیهیون لبخندی زد و ) دیگه میتونید برید سر خونه و زندگیتون !
جیهیون : ممنونم هیونگ خیلی برامون زحمت کشیدی
یونگی: خواهش میکنم. دارم میرم استرالیا مراقب خودتون باشید
جیمین : ام ب این زودی داری میری ؟
یونگی: دیر هم شده!
تهیونگ؟
تهیونگ ب سمت یونگی برگشت و ی تا از ابروهاش رو بالا داد و سوال نگاهش کرد
ته : بله ؟
یونگی: اگه امکان ش هست میشه چند لحظه با ات صحبت کنم خیلی کوتاه !
ته یونگ اولش کمی تعجب کرد
یعنی چی میخواد بگه نکنه ات رو هواییش کنه و ....
نه من ب ات اعتماد دارم و پس با ی صحبت کوتاه چیزی نمیشه
ته یونگ : باشه اگه خود ات بخواد من حرفی ندارم
یونگی ب سمت ات برگشت و
ات : ب باشه
و بلند شد و با یونگی کمی اونور تر رفتن
یونگی جلوی دریاچه نشست در حالی ک پشتش ب ات بود
یونگی: از اول بهم گفته بودی ک کیم تهیونگ رو دوست داری ولی من اونقدر عاشقت بودم ک ب این موضوع اهمیتی ندادم .
معذرت می خوام ف فقط خواستم برای آخرین با بهت بگم ک
و در همین حال از جاش بلند شد و رو ب روی ات قرار گرفت
بگم ک تا آخر عمر دوستت خواهم داشت....
ات : ولی ....
یونگی: میدونم دیر شده و من امیدوارم که خوشبخت بشی و من از این بابت خوشحالم خب دیگه فکر کنم وقت رفتنه
ات : استرالیا !
اونجا راحتی؟
یونگی: اوم ی فرصت عالی برای پیشرفته
ات : خ خب امیدوارم موفق باشی شوگا!
یونگی لبخندی زد تلخ تر از كل لبخند های جهان
میتونم برای آخرین بار بغلت کنم اوه نه این رو از تهیونگ نخواستم ...
ک ات سریع بغلش کرد و
ات : سفر خوبی داشته باشی
یونگی: ممنونم و از بغل ات بیرون اومد و درست نبود بیشتر از اون تو بغلش بمونه هر چند سخت بود ! و دیگه نمیتونست بغض ش رو تحمل کنه پس
یونگی: خوب از خودت مراقبت کن و قولت رو فراموش نکن خیلی خب خدانگهدار
و ات : ب باشه تو هم همینطور خداحافظ
یونگی : برو
ات آروم قدم برداشت و داشت میرفت ک
یونگی : صبر کن ....
و آروم ب ات نزدیک و شد و پیشونیش رو بوسید
ات رفت و کم کم دور شد و یونگی هم از اونجا برای همیشه رفت ....... ات پیش بچه ها برگشت و همه سعی کردم ک ات این اتفاق رو فراموش کنه ک کمی موفق شده بودن
نصف شب داخل اتاق
ات : ی یاااااا بالشت پرت میکنی؟
ته : ارهعهع دوست دارم فینگولی
و جنگ جهانی بالشت ها شروع میشودددد
وبعد از چهل دقیقه بازی کردن
ات نفس نفس میزد : باشه ههه تسلیم هههه تو بردی کیم تهیونگ
ته: بلههه معلومه ک من میبرم
و صدای گوشی ات بلند شد
ته : کیه ؟
ات : نمیدونم بزار ببینم کیه
شرط پارت بعد: ۱۲۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
گایز متاسفانه ب لطف بعضی ها پارت ۳۳ حذف شده هر کس میخواد بگه دایرکت براش میفرستم 🐧🖤
ات: هیی
ته : شوخی کردم بابا خخخخ
حالا چی شده؟
ات : آه خب منو هه را و إمی دیشب مشغول صحبت شدیم و زمان از دستمون در رفت یهو دیر وقت شده بود
ته : واقعا؟
ات : اوم ببخشید دفعه بعد حواسمون میشه
ته : اوه خوبه اتفاقی پیش نیومده بیب باید حواست جمع باشه
ات : از این ب بعد بیشتر دقت میکنم
و اون روز حسابی خوش گذروندن و موقع غروب همه کنار دریاچه دور آتش نشسته بودن و آبجو بر بدن میزدم ک
یونگی : سلام
همه ب سمت صدا برگشتن و ات با دیدن یونگی شوکه شده بود و همه جوابش رو دادن و
یونگی: اومدم ازتون خدافظی کنم إمی برگه ها ی طلاق رو امضا کن گذاشتم رو میز و ( رو ب جیهیون لبخندی زد و ) دیگه میتونید برید سر خونه و زندگیتون !
جیهیون : ممنونم هیونگ خیلی برامون زحمت کشیدی
یونگی: خواهش میکنم. دارم میرم استرالیا مراقب خودتون باشید
جیمین : ام ب این زودی داری میری ؟
یونگی: دیر هم شده!
تهیونگ؟
تهیونگ ب سمت یونگی برگشت و ی تا از ابروهاش رو بالا داد و سوال نگاهش کرد
ته : بله ؟
یونگی: اگه امکان ش هست میشه چند لحظه با ات صحبت کنم خیلی کوتاه !
ته یونگ اولش کمی تعجب کرد
یعنی چی میخواد بگه نکنه ات رو هواییش کنه و ....
نه من ب ات اعتماد دارم و پس با ی صحبت کوتاه چیزی نمیشه
ته یونگ : باشه اگه خود ات بخواد من حرفی ندارم
یونگی ب سمت ات برگشت و
ات : ب باشه
و بلند شد و با یونگی کمی اونور تر رفتن
یونگی جلوی دریاچه نشست در حالی ک پشتش ب ات بود
یونگی: از اول بهم گفته بودی ک کیم تهیونگ رو دوست داری ولی من اونقدر عاشقت بودم ک ب این موضوع اهمیتی ندادم .
معذرت می خوام ف فقط خواستم برای آخرین با بهت بگم ک
و در همین حال از جاش بلند شد و رو ب روی ات قرار گرفت
بگم ک تا آخر عمر دوستت خواهم داشت....
ات : ولی ....
یونگی: میدونم دیر شده و من امیدوارم که خوشبخت بشی و من از این بابت خوشحالم خب دیگه فکر کنم وقت رفتنه
ات : استرالیا !
اونجا راحتی؟
یونگی: اوم ی فرصت عالی برای پیشرفته
ات : خ خب امیدوارم موفق باشی شوگا!
یونگی لبخندی زد تلخ تر از كل لبخند های جهان
میتونم برای آخرین بار بغلت کنم اوه نه این رو از تهیونگ نخواستم ...
ک ات سریع بغلش کرد و
ات : سفر خوبی داشته باشی
یونگی: ممنونم و از بغل ات بیرون اومد و درست نبود بیشتر از اون تو بغلش بمونه هر چند سخت بود ! و دیگه نمیتونست بغض ش رو تحمل کنه پس
یونگی: خوب از خودت مراقبت کن و قولت رو فراموش نکن خیلی خب خدانگهدار
و ات : ب باشه تو هم همینطور خداحافظ
یونگی : برو
ات آروم قدم برداشت و داشت میرفت ک
یونگی : صبر کن ....
و آروم ب ات نزدیک و شد و پیشونیش رو بوسید
ات رفت و کم کم دور شد و یونگی هم از اونجا برای همیشه رفت ....... ات پیش بچه ها برگشت و همه سعی کردم ک ات این اتفاق رو فراموش کنه ک کمی موفق شده بودن
نصف شب داخل اتاق
ات : ی یاااااا بالشت پرت میکنی؟
ته : ارهعهع دوست دارم فینگولی
و جنگ جهانی بالشت ها شروع میشودددد
وبعد از چهل دقیقه بازی کردن
ات نفس نفس میزد : باشه ههه تسلیم هههه تو بردی کیم تهیونگ
ته: بلههه معلومه ک من میبرم
و صدای گوشی ات بلند شد
ته : کیه ؟
ات : نمیدونم بزار ببینم کیه
شرط پارت بعد: ۱۲۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
گایز متاسفانه ب لطف بعضی ها پارت ۳۳ حذف شده هر کس میخواد بگه دایرکت براش میفرستم 🐧🖤
۷۱.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.