باید بعضی وقتا خودت برای خودت
باید بعضی وقتا خودت برای خودت
گل بخری،
از خودت تشکر کنی
برای اینکه همیشه سختیارو تحمل کردی
توی بدترین روزا خودت کنار خودت بودی
و همیشه خودت تکیه گاه خودت بودی
فقط خودت بودی..🤍🌝
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
پارت ۸:
.ص بعد اومدن بیرون.در حالی که گوشی دست ریحانه بود.رویا:«چه خبر؟»علی:«حل شد»-چجوری؟/-گوشی دادم دستش سرش گرم شد نفهمید کی تموم شد/-خاک به سرم،علی نمیگی گوشی میفته تو چاه؟/-چطوری میوفته امکان نداره،بگیرش،ریحانه بابا بیا بریم./-وا یعنی چی/(در حال رفتن)ص بعد:نشون داد ریحانه نشسته بود عقب ناراحت پاهاشم جمع کرده بود.رویا:«ریحانه؟»ریحانه:«هوم؟»-چرا اینقد ساکت نشستی؟/-دیگه دوستتون ندارم شما منو گول زدین،دستم درد میکنه(گریه کرد)/-باشه حالا گریه نکن،مامان بزرگ شدی دیگه،اون لازم بود برای بدنت/-چرا لازم بود؟/-ببین مامان،خونو میگیرن میبرن ببینن توش میکروب هست یا نیست/-یعنی چی/-خودت بزرگ بشی میفهمی قربونت برم/علی:«الان داریم میریم مامان چایی بزاره بخوریم بخوابیم»ص بعد:صبح روز بعد:علی داشت صبحونه درست میکرد.مامانِ حنانه هم تو اداره بود علی مرخصی گرفته بود.علی رفت ریحانه رو بیدار کنه.رفت پیشش:«ریحانه،دخترم پاشو لنگ ظهر شد»ریحانه کم کم چشاشو باز کرد:«سلام بابا»-سلام بابایی/رفت بغل علی رفتن پذیرایی.علی رفت وسط گذاشت ریحانه رو:«یه لحظه اینجا بشین بیام»گذاشت رفت.ص بعد:نشسته بودن رو مبل.علی داشت گوشی نگاه میکرد.ریحانه هم تلویزیون نگاه میکرد.ریحانه:«بابا»علی:«جانم»-گرممه/علی بهش یه نگاه کرد:«الان که هوا گرم نیست»دستشو گذاشت رو پیشنویش:«بله،تب داری،دراز بکش بیام»پا شد رفت.دستمال خیس اورد با خودش گذاشت زمین.حوله رو گذاشت سرش./-بابا،مامان کِی میاد؟/-خیلی مونده،چه طور مگه؟/-هیچی/-اینجوری نمیشه،میخوای بریم حموم سرد بشی یکم؟/-اره/علی دستشو گرفت با هم رفتن.
گل بخری،
از خودت تشکر کنی
برای اینکه همیشه سختیارو تحمل کردی
توی بدترین روزا خودت کنار خودت بودی
و همیشه خودت تکیه گاه خودت بودی
فقط خودت بودی..🤍🌝
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
پارت ۸:
.ص بعد اومدن بیرون.در حالی که گوشی دست ریحانه بود.رویا:«چه خبر؟»علی:«حل شد»-چجوری؟/-گوشی دادم دستش سرش گرم شد نفهمید کی تموم شد/-خاک به سرم،علی نمیگی گوشی میفته تو چاه؟/-چطوری میوفته امکان نداره،بگیرش،ریحانه بابا بیا بریم./-وا یعنی چی/(در حال رفتن)ص بعد:نشون داد ریحانه نشسته بود عقب ناراحت پاهاشم جمع کرده بود.رویا:«ریحانه؟»ریحانه:«هوم؟»-چرا اینقد ساکت نشستی؟/-دیگه دوستتون ندارم شما منو گول زدین،دستم درد میکنه(گریه کرد)/-باشه حالا گریه نکن،مامان بزرگ شدی دیگه،اون لازم بود برای بدنت/-چرا لازم بود؟/-ببین مامان،خونو میگیرن میبرن ببینن توش میکروب هست یا نیست/-یعنی چی/-خودت بزرگ بشی میفهمی قربونت برم/علی:«الان داریم میریم مامان چایی بزاره بخوریم بخوابیم»ص بعد:صبح روز بعد:علی داشت صبحونه درست میکرد.مامانِ حنانه هم تو اداره بود علی مرخصی گرفته بود.علی رفت ریحانه رو بیدار کنه.رفت پیشش:«ریحانه،دخترم پاشو لنگ ظهر شد»ریحانه کم کم چشاشو باز کرد:«سلام بابا»-سلام بابایی/رفت بغل علی رفتن پذیرایی.علی رفت وسط گذاشت ریحانه رو:«یه لحظه اینجا بشین بیام»گذاشت رفت.ص بعد:نشسته بودن رو مبل.علی داشت گوشی نگاه میکرد.ریحانه هم تلویزیون نگاه میکرد.ریحانه:«بابا»علی:«جانم»-گرممه/علی بهش یه نگاه کرد:«الان که هوا گرم نیست»دستشو گذاشت رو پیشنویش:«بله،تب داری،دراز بکش بیام»پا شد رفت.دستمال خیس اورد با خودش گذاشت زمین.حوله رو گذاشت سرش./-بابا،مامان کِی میاد؟/-خیلی مونده،چه طور مگه؟/-هیچی/-اینجوری نمیشه،میخوای بریم حموم سرد بشی یکم؟/-اره/علی دستشو گرفت با هم رفتن.
۴.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.