اگـہ میدونسـتم آخـرین بـاره
اگـہمیدونسـتمآخـرینبـاره
بیشـترنگـاهتمیـکردم💔
پارت ۶✨:/ص بعد:علی اومد پیش رویا.رویا:«چی گفت؟»-گفت...یه آزمایش خون و ادرار باید بده/-علی چطور از یه بچه ی ۴ ساله میتونیم آزمایش خون بگیریم؟/-منم همینو پرسیدم والا گفت بلاخره یه جوری سرشو گرم کنیم/-خیله خب(با خوشحالی)بیاین بریم باهم دُر دُر آره ریحانه؟/ریحانه:«نمیخوام،من میخوام برم خونه»-آره دخترم میریم خونه بیا یه لحظه بریم پیش آقای دکتر(به علی چشمک زد که یعنی بیا)دوباره معاینت کنه/رفتن.خانوم دکتر:«بفرمایید داخل»رفتن.نشستن تو ریحانه هم رو صندلی مخصوص.خانوم دکتر:«خب،گفتی اسمت حنانه س؟»حنانه:«آره»-چه اسم قشنگی(پنبه زد به دستش)/-میخوای چیکار کنی/-هیچی عزیزم دارم معاینت میکنم،مامان و باباش یکم کمک کنن لطفا/اومدن یکم نزدیکتر بهش نشستن./دستبندو بست گفت فشار بده دستتو/-من نمیخوام ماینم کنین من میخوام برم...مامان...بابا/مامان:«چیزی نیست عزیزم»بعد تا آمپولو دید شروع به جیغ کشیدن کرد:«نــه نمیــخوام بهــم آمپول میزنین نهههه»با زور خواستن نگهش دارن اما اون همچنان جیغ و داد و هوار میکشید.آخر سر رفت بغل علی با گریه.اومدن بیرون.رویا:«علی من که بهت گفتم نمیشه»-عزیزم بلاخره باید خونو بگیرن یا نه،بابا من کنارتم بریم با هم؟/ریحانه:«نههه نه نه نمیخوامممم»-نچ/رویا:«قربونت برم عزیزم بلاخره لازمه بهت قشنگ سر حال میشی»
بیشـترنگـاهتمیـکردم💔
پارت ۶✨:/ص بعد:علی اومد پیش رویا.رویا:«چی گفت؟»-گفت...یه آزمایش خون و ادرار باید بده/-علی چطور از یه بچه ی ۴ ساله میتونیم آزمایش خون بگیریم؟/-منم همینو پرسیدم والا گفت بلاخره یه جوری سرشو گرم کنیم/-خیله خب(با خوشحالی)بیاین بریم باهم دُر دُر آره ریحانه؟/ریحانه:«نمیخوام،من میخوام برم خونه»-آره دخترم میریم خونه بیا یه لحظه بریم پیش آقای دکتر(به علی چشمک زد که یعنی بیا)دوباره معاینت کنه/رفتن.خانوم دکتر:«بفرمایید داخل»رفتن.نشستن تو ریحانه هم رو صندلی مخصوص.خانوم دکتر:«خب،گفتی اسمت حنانه س؟»حنانه:«آره»-چه اسم قشنگی(پنبه زد به دستش)/-میخوای چیکار کنی/-هیچی عزیزم دارم معاینت میکنم،مامان و باباش یکم کمک کنن لطفا/اومدن یکم نزدیکتر بهش نشستن./دستبندو بست گفت فشار بده دستتو/-من نمیخوام ماینم کنین من میخوام برم...مامان...بابا/مامان:«چیزی نیست عزیزم»بعد تا آمپولو دید شروع به جیغ کشیدن کرد:«نــه نمیــخوام بهــم آمپول میزنین نهههه»با زور خواستن نگهش دارن اما اون همچنان جیغ و داد و هوار میکشید.آخر سر رفت بغل علی با گریه.اومدن بیرون.رویا:«علی من که بهت گفتم نمیشه»-عزیزم بلاخره باید خونو بگیرن یا نه،بابا من کنارتم بریم با هم؟/ریحانه:«نههه نه نه نمیخوامممم»-نچ/رویا:«قربونت برم عزیزم بلاخره لازمه بهت قشنگ سر حال میشی»
۴.۲k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.