دوست پسر مافیا
part ⁹
سریع از بغلش اومدم بیرون که اونم بیدار شد....
کوک: صبح به خیر بیبی (خواب آلود)
ات: (تعجب)
چرا به من میگی بیبی؟
کوک: خوب چون دوست دارم
ات: چی؟
کوک: اههه هیچی......میتونی صبحونه آماده کنی یا زنگ بزنم بیارن؟
ات:.....نه آماده میکنم
کوک: باشه پس تا من میرم حموم تو هم صبحونه رو آماده کن
ات: باشه *اون چرا به من گفت بیبی؟ دلیل این حرفش چی بود؟ ای بابا ولش کن برم صبحونه آماده کنم*
صبحونه رو آماده کردم و گذاشتم رو میز و ۲۰ مین بعد جونگکوک هم اومد
کوک: اوممم آفرین عجب دختر هنرمندی هستی
ات: (خجالت)
کوک نشست ات هم دورتر ازش نشست
کوک: چرا انقدر دور ازم میشینی بیا نزدیک
ات: نه راحتم
کوک: ولی من ناراحتم بیا اینجا (به صندلی کنارش اشاره کرد)
ات: رفتم نشستم کنار کوک و باهم صبحونه خوردیم......ولی خیلی معذب شدم آخه جونگکوک همش داشت منو نگاه میکرد منم خجالت میکشیدم
کوک: چرا انقدر کم میخوری؟
ات: ممنون میخورم
کوک: نه تو نمیخوری......خودم میزارم دهنت.......
ات: نه خوب دارم میخورم دیگه
کوک: نهه......دهنتو باز کن.......
ات: *خیلی خجالت میکشیدم اون از بیبی گفتنش اینم از غذا گذاشتنش تو دهن من* به زود دهنم رو باز کردم و خوردم
خوردنمون تموم شد جونگکوک رفت تو اتاق منم داشتم میز رو جمع میکردم که جونگکوک اومد پیشم
کوک: ات من میرم شرکت مواظب خودت باش
ات: باشه تو هم همینطور.....
کوک: بای
ات: بای
کوک رفت.....خیلی راحت شدم آخه رفتاراش خیلی عجیبن.....هی ولش میرم تو اتاق
رفتم تو اتاق و نشستم پا گوشیم
دیگه تقریبا ساعت ۱ و نیم ظهر بود که کوک اومد
کوک: سلام ات خوبی
ات: سلام مرسی تو خوبی
کوک: ممنون.....راستی ات.....یه خبری برات دارم
ات: چه خبری؟
کوک: تو مجبوری با من ازدواج کنی
ات: چی؟
کوک: میدونم برات سخته اما.....دیر یا زود مامان و بابات پیدات میکنن و مجبورت میکنن با باکهیون ازدواج کنی....میدونی اگه با اون ازدواج کنی چه اتفاقی برات میوفته؟......اگه با من ازدواج کنی بعد که تهیونگ اومد میتونی برگردی پیشش......در ضمن.....از شر باکهیون هم خلاص میشی......نظرت چیه؟
ات:.............
کوک: خوب به من ربطی نداره ولی اگه با باکهیون ازدواج کردی من نمیتونم برات کاری کنم......خود دانی.......
ات: ب....باشه.....ب.. باهات....ازدواج میکنم
#جیمین #جین #تهیونگ #جونگکوک #جیهوپ #نامجون #شوگا #هوسوک #یونگی #کوک #سوکجین #وی #ته_ته #کوکی #هوپی #هوبی #مونی #موچی #نامی #بانی #هانی #کیوت #ولد_واید_هندسام #فیک_بی_تی_اس #فیک #فیکشن #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #سناریو #سناریودرخواستی #سناریو_بی_تی_اس #وانشات #اسمات #دارک #خشن #مافیایی #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن #بوی_بند #بنگتن_بویز #کیپاپ #آرمی
سریع از بغلش اومدم بیرون که اونم بیدار شد....
کوک: صبح به خیر بیبی (خواب آلود)
ات: (تعجب)
چرا به من میگی بیبی؟
کوک: خوب چون دوست دارم
ات: چی؟
کوک: اههه هیچی......میتونی صبحونه آماده کنی یا زنگ بزنم بیارن؟
ات:.....نه آماده میکنم
کوک: باشه پس تا من میرم حموم تو هم صبحونه رو آماده کن
ات: باشه *اون چرا به من گفت بیبی؟ دلیل این حرفش چی بود؟ ای بابا ولش کن برم صبحونه آماده کنم*
صبحونه رو آماده کردم و گذاشتم رو میز و ۲۰ مین بعد جونگکوک هم اومد
کوک: اوممم آفرین عجب دختر هنرمندی هستی
ات: (خجالت)
کوک نشست ات هم دورتر ازش نشست
کوک: چرا انقدر دور ازم میشینی بیا نزدیک
ات: نه راحتم
کوک: ولی من ناراحتم بیا اینجا (به صندلی کنارش اشاره کرد)
ات: رفتم نشستم کنار کوک و باهم صبحونه خوردیم......ولی خیلی معذب شدم آخه جونگکوک همش داشت منو نگاه میکرد منم خجالت میکشیدم
کوک: چرا انقدر کم میخوری؟
ات: ممنون میخورم
کوک: نه تو نمیخوری......خودم میزارم دهنت.......
ات: نه خوب دارم میخورم دیگه
کوک: نهه......دهنتو باز کن.......
ات: *خیلی خجالت میکشیدم اون از بیبی گفتنش اینم از غذا گذاشتنش تو دهن من* به زود دهنم رو باز کردم و خوردم
خوردنمون تموم شد جونگکوک رفت تو اتاق منم داشتم میز رو جمع میکردم که جونگکوک اومد پیشم
کوک: ات من میرم شرکت مواظب خودت باش
ات: باشه تو هم همینطور.....
کوک: بای
ات: بای
کوک رفت.....خیلی راحت شدم آخه رفتاراش خیلی عجیبن.....هی ولش میرم تو اتاق
رفتم تو اتاق و نشستم پا گوشیم
دیگه تقریبا ساعت ۱ و نیم ظهر بود که کوک اومد
کوک: سلام ات خوبی
ات: سلام مرسی تو خوبی
کوک: ممنون.....راستی ات.....یه خبری برات دارم
ات: چه خبری؟
کوک: تو مجبوری با من ازدواج کنی
ات: چی؟
کوک: میدونم برات سخته اما.....دیر یا زود مامان و بابات پیدات میکنن و مجبورت میکنن با باکهیون ازدواج کنی....میدونی اگه با اون ازدواج کنی چه اتفاقی برات میوفته؟......اگه با من ازدواج کنی بعد که تهیونگ اومد میتونی برگردی پیشش......در ضمن.....از شر باکهیون هم خلاص میشی......نظرت چیه؟
ات:.............
کوک: خوب به من ربطی نداره ولی اگه با باکهیون ازدواج کردی من نمیتونم برات کاری کنم......خود دانی.......
ات: ب....باشه.....ب.. باهات....ازدواج میکنم
#جیمین #جین #تهیونگ #جونگکوک #جیهوپ #نامجون #شوگا #هوسوک #یونگی #کوک #سوکجین #وی #ته_ته #کوکی #هوپی #هوبی #مونی #موچی #نامی #بانی #هانی #کیوت #ولد_واید_هندسام #فیک_بی_تی_اس #فیک #فیکشن #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #سناریو #سناریودرخواستی #سناریو_بی_تی_اس #وانشات #اسمات #دارک #خشن #مافیایی #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن #بوی_بند #بنگتن_بویز #کیپاپ #آرمی
۲۲.۰k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.