تو مال منی
پارت ۵۱
و یهو دید ا.ت روبه رو شه ولی سرش پایینه
ا.ت : میدونم الان میخوای کلی حرف بزنی و به شدط عصبانی شدی دیگه برام مهم نیست
این حرف هارو زد و از بغل کوک رد شد قفل در رو باز کرد و دستگیره در رو پایین کشید و از چارچوب در خارج شد
و کوک رو در همون حالت تنها گذاشت
کوک به خودش اومد و سریع از اتاق رفت بیرون در رو قفل کرد که اگر خدمتکار اومد چیزی نفهمه و خودش به سمت میزی که اون وو بود رفت و دید که ا.ت اونجا نیست
چشم چشم کرد تا ا.ت رو پیدا کنه ولی نبود بیخیال شد و رفت سمت میز
اون وو : به بلاخره آقا اومدن بفرما ( اشاره به صندلی)
کوک : نمک نریز ( سرد )
اون وو : ( در حال که پکی از سیگارش کشید و دودش رو با حرف بیرون داد ) همیشه آنقدر سردی ؟
کوک : اره مشکلی داری ( سرد )
اون وو : اصلا ،ولی.... دلم برای ا.ت میسوزه
اون وو : آخه حتما باهاش خیلی سردی البته اخلاقت همینه نمیشه کاریش کرد
کوک : من دلیلی نمیبینم بخوام برای شما زندگی شخصیم رو توضیح بدم ( عصبی و سرد )
اون وو: در کل ا.ت به یه فرد دیگه نیاز داره مثل ...من ( با پوزخند و قسمت آخرش یعنی من رو آروم و محکم گفت )
کوک : من ....
از زبان راوی
حرف کوک با صدای یه دختر از پشتش قطع شد
دختر : وایی داداش ببین کی رو پیدا کردم
اون وو : هی بچه اول سلام کن
دختره : خیلی حرف میزنی ببین ا.ت رو پیدا کردم بعد این همه سال
اون وو : البته من زود تر دیدمش
دختره : پس چرا به من نگفتی ( اخم )
اون وو : چه فرقی میکنه در کل که میدیدیش
دختره : اصلا ولش کن ا.ت بیا بشین اینجا
ا.ت : رز یکم آروم باش از اول که دیدمت داری یه سره حرف میزنی ( خنده ملیح )
فلش بک
ویو ا.ت
بعد از اینکه از اتاق بیرون اومدم رفتم سمت میزی که روش انواع و اقسام شراb بود چند لیوان کوچیک خوردم که یکدفعه یک نفر دستم رو گرفت
رز : ا.ت خودتی ( شک)
ا.ت : ببخشید ( سوالی)
رز : ا.ت منم رز ( کمی بغض )
ا.ت : وایسا تو رزی واقعا ( کمی بغض )
رز : اره ( لبخند )
( هم دیگر رو بغل کردن )
رز : چه خبرا ا.ت از زندگی
ا.ت : چی بگم ولش کن تو اینجا چی کار میکنی
رز : به مهمونی دعوت شدما نگو که نمیدونی پدرم با بابا بزرگت دوسته
ا.ت : نه اینو میدونم
رز : او اونجا رو داداشم بیا بریم بهش بگم دیدمت
( رز بدون شنیدن جواب ا.ت رو برد پیش داداشش یعنی اون وو )
پایان فلش بک
ویو ا.ت
همین جوری با خنده داشتم نگاش میکردم و به جیغ جیغاش گوش میدادم از اول هم جیغ جیغو بود
که یهو ......
و یهو دید ا.ت روبه رو شه ولی سرش پایینه
ا.ت : میدونم الان میخوای کلی حرف بزنی و به شدط عصبانی شدی دیگه برام مهم نیست
این حرف هارو زد و از بغل کوک رد شد قفل در رو باز کرد و دستگیره در رو پایین کشید و از چارچوب در خارج شد
و کوک رو در همون حالت تنها گذاشت
کوک به خودش اومد و سریع از اتاق رفت بیرون در رو قفل کرد که اگر خدمتکار اومد چیزی نفهمه و خودش به سمت میزی که اون وو بود رفت و دید که ا.ت اونجا نیست
چشم چشم کرد تا ا.ت رو پیدا کنه ولی نبود بیخیال شد و رفت سمت میز
اون وو : به بلاخره آقا اومدن بفرما ( اشاره به صندلی)
کوک : نمک نریز ( سرد )
اون وو : ( در حال که پکی از سیگارش کشید و دودش رو با حرف بیرون داد ) همیشه آنقدر سردی ؟
کوک : اره مشکلی داری ( سرد )
اون وو : اصلا ،ولی.... دلم برای ا.ت میسوزه
اون وو : آخه حتما باهاش خیلی سردی البته اخلاقت همینه نمیشه کاریش کرد
کوک : من دلیلی نمیبینم بخوام برای شما زندگی شخصیم رو توضیح بدم ( عصبی و سرد )
اون وو: در کل ا.ت به یه فرد دیگه نیاز داره مثل ...من ( با پوزخند و قسمت آخرش یعنی من رو آروم و محکم گفت )
کوک : من ....
از زبان راوی
حرف کوک با صدای یه دختر از پشتش قطع شد
دختر : وایی داداش ببین کی رو پیدا کردم
اون وو : هی بچه اول سلام کن
دختره : خیلی حرف میزنی ببین ا.ت رو پیدا کردم بعد این همه سال
اون وو : البته من زود تر دیدمش
دختره : پس چرا به من نگفتی ( اخم )
اون وو : چه فرقی میکنه در کل که میدیدیش
دختره : اصلا ولش کن ا.ت بیا بشین اینجا
ا.ت : رز یکم آروم باش از اول که دیدمت داری یه سره حرف میزنی ( خنده ملیح )
فلش بک
ویو ا.ت
بعد از اینکه از اتاق بیرون اومدم رفتم سمت میزی که روش انواع و اقسام شراb بود چند لیوان کوچیک خوردم که یکدفعه یک نفر دستم رو گرفت
رز : ا.ت خودتی ( شک)
ا.ت : ببخشید ( سوالی)
رز : ا.ت منم رز ( کمی بغض )
ا.ت : وایسا تو رزی واقعا ( کمی بغض )
رز : اره ( لبخند )
( هم دیگر رو بغل کردن )
رز : چه خبرا ا.ت از زندگی
ا.ت : چی بگم ولش کن تو اینجا چی کار میکنی
رز : به مهمونی دعوت شدما نگو که نمیدونی پدرم با بابا بزرگت دوسته
ا.ت : نه اینو میدونم
رز : او اونجا رو داداشم بیا بریم بهش بگم دیدمت
( رز بدون شنیدن جواب ا.ت رو برد پیش داداشش یعنی اون وو )
پایان فلش بک
ویو ا.ت
همین جوری با خنده داشتم نگاش میکردم و به جیغ جیغاش گوش میدادم از اول هم جیغ جیغو بود
که یهو ......
- ۱۷.۳k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط