رمان دلبر وحشی

#دلبر_وحشی_پارت_یازدهم

هنوز بهش خیره بودم ک سنگینی نگاهم رو حس کرد و اونم بهم خیره شد.
با خونسردی ک درونش خشم بود لب زد:
*به چی زل زدی؟
سریع نگاهم رو ازش گرفتم چون چیزی نخورده بودم و تمام بدنم درد داشت چیزی نمیتونستم بگم.
_ستایش کجاس
*اگ دختر خوبی باشی اونم حالش خوبه
تا الان فکر میکنم گشنه و تشنت شده باشه

مکس کوتاهی کرد و دوباره لب زد:

*فسقلی اخه چرا خودتو انداختی تو دردسر همون موقع درخواست رو قبول میکردی و مث بچه آدم کارتو انجام میدادی
اشک تو چشام جمع شد من آدمی نبودم ک به این راحتیا حرف زور رو قبول کنم ولی این بار نمیشد.
با صدایی بغض آلود لب زدم:
_.. باشه...
شایان متوجه بغضم شد.

#شایان
نمی خواستم اینجوری شه اگ همون موقع قبول میکرد و حرف گوش کن بود این اتفاقات نمی افتاد.
ولی ازین به بعد آدمش میکنم نمیزارم یه حرف رو حرف من بزنه.
(نویسنده: آرررره همین ک ت میگی🤪)

میریم ترکیه اون میشه دوس دخترم مطمئنم پامیس میتونه ادبش کنه بفهمونه همین ک چ افتخاری نصیبش شده ک دوس دخترم شده و میخواد باهام ازدواج کنه.
(نویسنده: بش ت روشن فکر باش🤪)

#سارا
دیگ داشتم دیوانه میشدم نمیتونستم بهش بگم گشنه و تشنم غرورم اجازه نمیداد.
*چند ساعت دیگ پروازه رنگت خیلی پریده

و آروم به سمتم قدم برداشت و شروع کرد به باز کردن دست و پاهام.
بعد از باز کردن دست و پاهام دوباره لب زد:
*آوا خدمتکار شخصیته همه چی رو بهت توضیح میده غذاتو بخور و آماده شو برای پرواز
ساعت ۴ باید فرودگاه باشیم .
آوا!!.....

کپی اصکی ممنوع
شبم یه پارت دریم♡
خب دیه من برم امتحانمو بخونم گند نزنم😂
دیدگاه ها (۰)

رمان دلبر وحشی

رمان دلبر وحشی

چندتا خبر مهم درمورد رمان

دلبر وحشی

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹¹ : ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط