part
♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::
part¹¹ :
به دخترک خیره شد..
موهاش روی صورتش ریخته بودن و توی اون سویشرت گم شده بود.
کامل به طرفش برگشت..
تهیونگ:خوبی؟
سرش رو بالا و پایین کرد..
ا.ت:ممنون..
تهیونگ:بشین..حتما گرسنته..
روی صندلی چوبی توی اشپزخونه نشست..
سرش پایین و دستاش توی هم قفل..
غذا رو روی میز گذاشت و بهش خیره شد..
سعی میکرد کاری کنه که از معذب بودن دخترک کم کنه..ولی..
نگاهش که ادم رو اب میکرد اصل معذب بودن دخترک بود..
نا خداگاه لبخندی زد..
دوتایی شروع کردن به خوردن غذا.
انگاری یخش اب شد..
۲ماه بعد"ویو جونگکوک"
وارد بار شد..
فضای بار سریع تغییر کرد..
همه سره جاهاشون نشستن و به جونگکوک خیره بودن..
بوی الکل..سیگار و دود همه جا بود..
جونگکوک:کدوم گوریه؟
جیمین:طبقه ی بالا اتاق..vip
وارد اتاق شد..با دیدن وضعیتش چشم هاش رو روی هم فشار داد..
جونگکوک:دخترای دورت رو ببر بیرون.
پوزخندی زدو به جونگکوک خیره شد..
سویون: به به...بس کن..نکه خودت دوس نداری!؟
با عصبانیت بهش خیره شد.
لبخندی زد و لیوان شراب رو کنار میزه کاناپه ش گذاشت..
از مستی زیاد نمیتونست حرف بزنه..
سویون:برید بیرون..
لبخندی زد و به جونگکوک خیره شد
سویون:منتظرت بودم..
جونگکوک:دارم میبینم..
خنده ی بلندی کرد..
سویون:کارخونه رو اماده کردی؟
.
.
.
از توی بار خارج شد..
شب شده بودو هوا بارونی..
به خیابون جلوش خیره شد..دوباره یاد اون افتاد..چند ماه پیش همینجا دیده بودتش..
جلوی همین بار..
با اون لباس بلند سفیده خواب..
چرا انقدر خیال داره ازش..درحالی که..
نه کاریش کرده بود..نه صحبتی..
جیمین:هی..سوارش و دارم یخ میزنم..
سوار ماشین شد.. و حرکت کرد..
ویو ا.ت"
تهیونگ:۱۰..۹..۸..۷..
ا.ت:قبول نیستتتت.
تهیونگ:۵..۴
ا.ت:اومدمممم یواش تر بشمار..
رژه صورتی رنگش رو روی لب هاش نرمش کشید..
بلند شدو خودش رو توی اینه دید..
شروع کرد به درست کردن موهاش که با صدای بلند تهیونگ چشم هاش رو روی هم بست و جیغی کشید..
تهیونگ:من رفتم..اومدی اومدی نیومدی باید پا پیاده بیای..
ا.ت:عوضی..لعنتی..
بدو بدو از پله ها رفت پایین.
مثل همیشه خوش تیپ بود..
یه نگاه بهش کرد و..به ساعتش خیره شد..
تهیونگ:دیرم شد..به خاطر تو..
ا.ت:بس کن..بعداز مدت ها داری میبرتم بیرون..
تهیونگ:سوار شو..
لبخندی زد..و حرکت کردن..
تهیونگ درست مثل یه برادر بزرگتر براش بود..
شغل واقعی تهیونگ رو فهمیده بود و کمی ازش یاد گرفته بود..
بخاطر خودش..مجبور بود کسی نفهمه که اون با تهیونگ زندگی میکنه..
و درست مثل یک روح داخل زندگی تهیونگ..
جئون جونگکوک رو شناخته بود..
فهمیده بود چه ادم خطرناکیه..
از حرف های تهیونگ..از صحبت های تهیونگ..
ولی تا الان باهاش رو به رو نشده بود..و نمیدونست اون کیه؟
..
..
part¹¹ :
به دخترک خیره شد..
موهاش روی صورتش ریخته بودن و توی اون سویشرت گم شده بود.
کامل به طرفش برگشت..
تهیونگ:خوبی؟
سرش رو بالا و پایین کرد..
ا.ت:ممنون..
تهیونگ:بشین..حتما گرسنته..
روی صندلی چوبی توی اشپزخونه نشست..
سرش پایین و دستاش توی هم قفل..
غذا رو روی میز گذاشت و بهش خیره شد..
سعی میکرد کاری کنه که از معذب بودن دخترک کم کنه..ولی..
نگاهش که ادم رو اب میکرد اصل معذب بودن دخترک بود..
نا خداگاه لبخندی زد..
دوتایی شروع کردن به خوردن غذا.
انگاری یخش اب شد..
۲ماه بعد"ویو جونگکوک"
وارد بار شد..
فضای بار سریع تغییر کرد..
همه سره جاهاشون نشستن و به جونگکوک خیره بودن..
بوی الکل..سیگار و دود همه جا بود..
جونگکوک:کدوم گوریه؟
جیمین:طبقه ی بالا اتاق..vip
وارد اتاق شد..با دیدن وضعیتش چشم هاش رو روی هم فشار داد..
جونگکوک:دخترای دورت رو ببر بیرون.
پوزخندی زدو به جونگکوک خیره شد..
سویون: به به...بس کن..نکه خودت دوس نداری!؟
با عصبانیت بهش خیره شد.
لبخندی زد و لیوان شراب رو کنار میزه کاناپه ش گذاشت..
از مستی زیاد نمیتونست حرف بزنه..
سویون:برید بیرون..
لبخندی زد و به جونگکوک خیره شد
سویون:منتظرت بودم..
جونگکوک:دارم میبینم..
خنده ی بلندی کرد..
سویون:کارخونه رو اماده کردی؟
.
.
.
از توی بار خارج شد..
شب شده بودو هوا بارونی..
به خیابون جلوش خیره شد..دوباره یاد اون افتاد..چند ماه پیش همینجا دیده بودتش..
جلوی همین بار..
با اون لباس بلند سفیده خواب..
چرا انقدر خیال داره ازش..درحالی که..
نه کاریش کرده بود..نه صحبتی..
جیمین:هی..سوارش و دارم یخ میزنم..
سوار ماشین شد.. و حرکت کرد..
ویو ا.ت"
تهیونگ:۱۰..۹..۸..۷..
ا.ت:قبول نیستتتت.
تهیونگ:۵..۴
ا.ت:اومدمممم یواش تر بشمار..
رژه صورتی رنگش رو روی لب هاش نرمش کشید..
بلند شدو خودش رو توی اینه دید..
شروع کرد به درست کردن موهاش که با صدای بلند تهیونگ چشم هاش رو روی هم بست و جیغی کشید..
تهیونگ:من رفتم..اومدی اومدی نیومدی باید پا پیاده بیای..
ا.ت:عوضی..لعنتی..
بدو بدو از پله ها رفت پایین.
مثل همیشه خوش تیپ بود..
یه نگاه بهش کرد و..به ساعتش خیره شد..
تهیونگ:دیرم شد..به خاطر تو..
ا.ت:بس کن..بعداز مدت ها داری میبرتم بیرون..
تهیونگ:سوار شو..
لبخندی زد..و حرکت کردن..
تهیونگ درست مثل یه برادر بزرگتر براش بود..
شغل واقعی تهیونگ رو فهمیده بود و کمی ازش یاد گرفته بود..
بخاطر خودش..مجبور بود کسی نفهمه که اون با تهیونگ زندگی میکنه..
و درست مثل یک روح داخل زندگی تهیونگ..
جئون جونگکوک رو شناخته بود..
فهمیده بود چه ادم خطرناکیه..
از حرف های تهیونگ..از صحبت های تهیونگ..
ولی تا الان باهاش رو به رو نشده بود..و نمیدونست اون کیه؟
..
..
- ۵.۳k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط