فقط تو میتونی( پارت۱۲)
فقط تو میتونی( پارت۱۲)
رفتم یک دوش چند مینی گرفتم و بعد حولم رو بایک نیم تنه و شلوارک ست کیوت صورتی عوض کردم(عکسش اسلاید ۲) و رفتم پایین خدمتکارا نبودن و دیدم یونگی داره غذا درست میکنه
* بقیه کجان
& اگه منظورت از بقیه خدمتکارا هستن که برای سه هفته نیستن
* چرا ؟
& بهشون مرخصی دادم تا استراحت کنن
تمام حرفاشو در حالی میزد که پشتش به من بود و داشت غذا درست میکرد با برگشتنش سمتم خشکش زد
* چیزی شده یونگی زنده ای
& ا.....این چه لباسیه پوشیدی
* لباس راحتی کیوته
& چیزه به نظرت زشت نیست توی یه خونه با یه پسر تنها این لباسو بپوشی
* نه یونگی توکه مثل داداشمی
یونگی ویو
وقتی گفت مثل داداشمی چندشم شد بادیدن اون بدن رو فرم و سفید توی اون لباس هور.... شده بودم ولی خودمو کنترل کردم تا کاری نکنم و برای اینکه سرگرم بشم شروع کردم به تزیین کردن ظرف ها
* کمک نمیخوای
بدون اینکه بزاره جوابی بدم امد جلو تاکمکم کنه که اون کمر سفید و رو فرمش با دستم برخورد کرد که دوباره هم هور.... شدم سعی در کنترل خودم داشتم اما سخت بود هرکس جای من بود الان به ... داده بودش
شروع کردم به چیدن میز نهار خوری الان که خدمتکارا نبودن میتونستیم توی آشپزخانه غذا بخوریم و نریم داخل سالن غذا خوری غذا رو آورد و خوردیم بعدش هم شروع کردم جمع کردن ظرفا ا.ت هم امد کمکم کرد و بعدش میخواست بره اتاقش که بهش گفتم
& آماده شو قراره بریم یه جایی
* باشه
ا.ت ویو
بدون هیچ حرفی رفتم داخل اتاقم لباسامو با یه دامن قرمز و یه لباس بافتنی سفید عوض کردم (اسلاید ۳)و کفش مناسب برداشتم و آرایش تقریبا غلیظی کردم و رفتم پایین یونگی با شلوار مشکی و بافتنی سفید و کفشای مشکیش دم در واستاده بود منم رفتم پایین و کفشامو گذاشتم زمین و پوشیدمش دیدم یونگی بهم زل زده
* باز چیه
& دامنت زیادی کوتاه نیست ؟
* نه بابا تازه این که خوبه کوتاه ترم دارم
& اها بیا بریم
رفتیم دم در سوار ماشین مشکی رنگ یونگی شدیم و حرکت کردیم توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد
رفتم یک دوش چند مینی گرفتم و بعد حولم رو بایک نیم تنه و شلوارک ست کیوت صورتی عوض کردم(عکسش اسلاید ۲) و رفتم پایین خدمتکارا نبودن و دیدم یونگی داره غذا درست میکنه
* بقیه کجان
& اگه منظورت از بقیه خدمتکارا هستن که برای سه هفته نیستن
* چرا ؟
& بهشون مرخصی دادم تا استراحت کنن
تمام حرفاشو در حالی میزد که پشتش به من بود و داشت غذا درست میکرد با برگشتنش سمتم خشکش زد
* چیزی شده یونگی زنده ای
& ا.....این چه لباسیه پوشیدی
* لباس راحتی کیوته
& چیزه به نظرت زشت نیست توی یه خونه با یه پسر تنها این لباسو بپوشی
* نه یونگی توکه مثل داداشمی
یونگی ویو
وقتی گفت مثل داداشمی چندشم شد بادیدن اون بدن رو فرم و سفید توی اون لباس هور.... شده بودم ولی خودمو کنترل کردم تا کاری نکنم و برای اینکه سرگرم بشم شروع کردم به تزیین کردن ظرف ها
* کمک نمیخوای
بدون اینکه بزاره جوابی بدم امد جلو تاکمکم کنه که اون کمر سفید و رو فرمش با دستم برخورد کرد که دوباره هم هور.... شدم سعی در کنترل خودم داشتم اما سخت بود هرکس جای من بود الان به ... داده بودش
شروع کردم به چیدن میز نهار خوری الان که خدمتکارا نبودن میتونستیم توی آشپزخانه غذا بخوریم و نریم داخل سالن غذا خوری غذا رو آورد و خوردیم بعدش هم شروع کردم جمع کردن ظرفا ا.ت هم امد کمکم کرد و بعدش میخواست بره اتاقش که بهش گفتم
& آماده شو قراره بریم یه جایی
* باشه
ا.ت ویو
بدون هیچ حرفی رفتم داخل اتاقم لباسامو با یه دامن قرمز و یه لباس بافتنی سفید عوض کردم (اسلاید ۳)و کفش مناسب برداشتم و آرایش تقریبا غلیظی کردم و رفتم پایین یونگی با شلوار مشکی و بافتنی سفید و کفشای مشکیش دم در واستاده بود منم رفتم پایین و کفشامو گذاشتم زمین و پوشیدمش دیدم یونگی بهم زل زده
* باز چیه
& دامنت زیادی کوتاه نیست ؟
* نه بابا تازه این که خوبه کوتاه ترم دارم
& اها بیا بریم
رفتیم دم در سوار ماشین مشکی رنگ یونگی شدیم و حرکت کردیم توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد
۶۳.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.