پارت ۶۷
#
خیره شدم بهش که گفت :ترسیدی
لبخند زدم و گفتم: یکم
دیگه بس بود این حالت دپ واسه همین گفتم : بریم که الان برسیم نیلا جون ببینه تو نیستی گریه میکنه
گفت: به درک
گفتم : اوه اوه ببینه من با توام که هیچی کشتت همونجوری که تو چشماش زل زده بودم گفتم: جَوون(جوان) خوبی بودی خدا رحمتت کنه
خندید و ماشین رو روشن کرد
.........................
اینقد خسته بودم که داشتم بیهوش میشدم ولی تا گفتن میریم شهر بازی همه خستگیم در رفت داشتم با هلی حرف میزدم که حس کردم هلن رو دیدم چشم گردوندم وقتی دیدم نیست با خودم گفتم حتما خیالاتی شدم چند لحظه بعد دستایی چشمام رو قاب گرفت صدای هلیا اومد که گفت خانوم چیکار میکنین دستاش رو از روی چشمام برداشت وقتی برگشتم با دیدن هلن جیغ خفیفی کشیدم و بغلش کردم از هم جدا شدیم و گفتم: اینجا چیکار میکنی دیوونه گفت: هامین گفت بیام منم اومدم گفتم حالا این هامین کو گفت الان میاد هلیا زد رو شونم و گفت معرفی نمیکنی با خنده گفتم چرا چرا هلن هستن نامزد و دخترخاله هامین و رو به هلن گفتم: هلیا عشق و بهترین دوست من با هم دست دادن که هامین به جمعمون اضافه شد و با لبخند به من نگاه کرد گفتم چیه گفت سوپرایز شدی گفتم من تورو آدم میکنم و کیفم رو دادم دست هلیا و دویدم دنبال هامین گفت چیکار کردم که میخوای بکشیم گفتم وایسا کاریت ندارم گفت پس میخوای ازم نفت استخراج کنی که افتادی دنبالم مادرفولادزره
این لقب رو برسام بهم داده بود یادم بود همیشه بهم میگفت مادر فولادزره
از دویدن دست کشیدم و برگشتم پیس دخترا
خیره شدم بهش که گفت :ترسیدی
لبخند زدم و گفتم: یکم
دیگه بس بود این حالت دپ واسه همین گفتم : بریم که الان برسیم نیلا جون ببینه تو نیستی گریه میکنه
گفت: به درک
گفتم : اوه اوه ببینه من با توام که هیچی کشتت همونجوری که تو چشماش زل زده بودم گفتم: جَوون(جوان) خوبی بودی خدا رحمتت کنه
خندید و ماشین رو روشن کرد
.........................
اینقد خسته بودم که داشتم بیهوش میشدم ولی تا گفتن میریم شهر بازی همه خستگیم در رفت داشتم با هلی حرف میزدم که حس کردم هلن رو دیدم چشم گردوندم وقتی دیدم نیست با خودم گفتم حتما خیالاتی شدم چند لحظه بعد دستایی چشمام رو قاب گرفت صدای هلیا اومد که گفت خانوم چیکار میکنین دستاش رو از روی چشمام برداشت وقتی برگشتم با دیدن هلن جیغ خفیفی کشیدم و بغلش کردم از هم جدا شدیم و گفتم: اینجا چیکار میکنی دیوونه گفت: هامین گفت بیام منم اومدم گفتم حالا این هامین کو گفت الان میاد هلیا زد رو شونم و گفت معرفی نمیکنی با خنده گفتم چرا چرا هلن هستن نامزد و دخترخاله هامین و رو به هلن گفتم: هلیا عشق و بهترین دوست من با هم دست دادن که هامین به جمعمون اضافه شد و با لبخند به من نگاه کرد گفتم چیه گفت سوپرایز شدی گفتم من تورو آدم میکنم و کیفم رو دادم دست هلیا و دویدم دنبال هامین گفت چیکار کردم که میخوای بکشیم گفتم وایسا کاریت ندارم گفت پس میخوای ازم نفت استخراج کنی که افتادی دنبالم مادرفولادزره
این لقب رو برسام بهم داده بود یادم بود همیشه بهم میگفت مادر فولادزره
از دویدن دست کشیدم و برگشتم پیس دخترا
۶.۳k
۲۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.