و مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را در

و مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند... #فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۲)

«چه حسی به او داشتم؟انگار وسط یک ظهر تابستان، یک عطر خوشبو ب...

به مادمازل کتی گفتم:تو هیچوقت عاشق شدی؟ خاکستری نگاهم کرد. خ...

در غلغله ی جمعی و«تنها» شده ای باز...آنقدر که درپیرهنت نیز غ...

یک روز از خواب بیدار می‌شوی نگاهی به تقویم می‌اندازی ، نگاهی...

صدای تیک و تاک عقربه را می‌شنوی؟فقط میگذرد ...برایش فرقی نمی...

اشک‌ها و ناله‌های یک مادر انگلیسی از وحشت، تجاوز و خشونتهای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط