قصه ای ازجنس یک پرواز میخواهد دلم

قصه ای ازجنس یک پرواز میخواهد دلم
داستان کوچِ بی آغاز میخواهد دلم!

رفتن و رفتن بدون لحظه ای صبرو درنگ
پرکشیدن، بالهای باز میخواهد دلم


تابه کی مُردن دراین مرداب وماندن ،در زمین
آسمانی آبی و دلباز میخواهد دلم

خوش به حال قاصدک، بی بال بالا میرود!
همچو او رقصیدنی بی ساز میخواهد دلم

زندگی درهاله یِ ابهام بود و ،فاش شد
مرگ را ، در پرده یک راز میخواهد دلم

از "سپهر" و از نشانیِ غزل دلخسته ام
حافظ و میخانه یِ شیراز میخواهد دلم
دیدگاه ها (۳)

لَبهایِ-قَشنگ و خوش تَراشتگویی عَسل-است و هَم شِکَردانبی-مَن...

دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـدو قدم... تا که تو را ...

با من بمان که ساحل آرامشم توییآن کس که در مجاورتش سرخوشم توی...

من حرف با خدای خودم می زنم، نه دوست...وقتی کلید هست چه حاجت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط