با من بمان که ساحل آرامشم تویی

با من بمان که ساحل آرامشم تویی
آن کس که در مجاورتش سرخوشم تویی

این روزها زیاد به خود گیر می دهم
وقتی که روز و شب همه خواهشم تویی

شب ها میان ثانیه ها راه می روم
با وهم اینکه آن طرف بالشم تویی

می خواهمت چنان که خدایان الهه را
بر فرق من قدم بگذار آتشم تویی

از مرز خوب و بد به تو پیغام می دهم
چون راه حل رد شدن از چالشم تویی

در جنگ عقل و دل تو برایم غنیمتی
هرگز اسیر، دل نشود؛ ارتشم تویی

تا صلح در میانه جان مستقر شود
تنها هدف که نقشه آن می کشم تویی

عمریست رفته از من و چیزی نمانده است
تنها بهانه ای که نفس می کشم تویی
دیدگاه ها (۲)

قصه ای ازجنس یک پرواز میخواهد دلمداستان کوچِ بی آغاز میخواهد...

لَبهایِ-قَشنگ و خوش تَراشتگویی عَسل-است و هَم شِکَردانبی-مَن...

من حرف با خدای خودم می زنم، نه دوست...وقتی کلید هست چه حاجت ...

از تو یک عمر شنیدیم و ندیدیم تو رابه وصالت نرسیدیم و ندیدیم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط