پارت 21 : اخم هاشو تو هم کرد و گفت : خیلی کم غذا خوردن و
پارت 21 : اخم هاشو تو هم کرد و گفت : خیلی کم غذا خوردن و اروم خوردن مثل همیشه هست ... مطمئنی !!!!!!! .
جوابی نداشتم که بگم .
راست میگفت . خواستم ظرف هارو بشورم که جیمین هم کمکم کرد .
اون کف میزد و من اب میکشیدم . با سکوتی که داشت دیونم میکرد ظرف هارو شستم .
رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم . بعد ده دقیقه جیمین اومد و منو بغل کرد و خوابید .
کم کم منم خوابم برد . با صدای رعد و برق از خواب پریدم . روی تخت نشستم . قلبم محکم و سریع میزد .
تند تند نفس میکشیدم . جیمین کو ؟ .
روی تخت نبود یکدفعه نوری توی چشمام خورد که فهمیدم بیداره .
بلند شدم و رفتم بیرون . روی مبل نشسته بود و دستاشو روی صورتش گذاشته بود .
اروم و بی سر وصدا رفتم کنارش نشستم .
دستاشو توی موهاش کرد و داد عقب و بهم نگا کرد و گفت : از صدای رعد و برق بیدار شدی ؟؟؟ من : آ آرع ... چرا نخوابیدی ؟؟! .
سرشو چرخوند و به روبه رو خیره شد و گفت : گذشته دردناکی داشتی و این نمیزاره بخوابم من : تو منو تنها نزاشتی ...... همین خوبه .
نزدیک تر شدم بهش و دوتا ستامو دور دست راستش حلقه کردم و سرمو روی شونه راستش گذاشتم .
بعد چند دقیقه چشمام سنگین شد و ازین دنیا رفتم .
با صدای بارونی که به پنجره میخورد چشمام و باز کردم .
کنارم و دیدم . جیمین کو ؟! .
بلند شدم و رفتم تو حال . اون رفته ...
یک پالتو ابی نفتی کم رنگ پوشیدم و رفتم بیرون خرید کوچیکی کنم .
خریدامو کردم و برگشتم خونه . جلو در وسایل هارو گذاشتم زمین . جیبمو گشتم . کلید کو !!! . وای نه تو خونس .
دنبال گوشیم بودم که اونم نبود . حالا چیکار کنم .):
( وی )
امروز زود تر خواستم برم پیش نایکا . از پله ها بالا میرفتم که دیدم دم در وایستاده . کلید نداره ؟؟؟ .
یکم بترسونمش . اروم از پله ها بالا رفتم و پشتش وایستادم و کلیدو پشت کمرش گذاشتم و گفتم : برنگرد .
پرید هوا و منو نگا کرد . اولش ترسیده بود ولی از یکجایی به بعد دستاشو روی گوشاش گذاشت و اشک هاش ریخت . چشماشو بست و کم کم داشت جیغ میزد .
سریع در خونه رو باز کردم و وسایل ها و خودش رو بردم داخل خونه .
گفتم : نایکا نترس منم وی .... ببخشید فقط میخواستم شوخی کنم .
دستاش میلرزید و گریه میکرد . روی زمین افتاد و پاهاشو تو خودش جمع کرده بود . گفتم : نایکا ببخشید دیگه هیچ وقت نمیترسونمت و شوخی نمی... .
با صدای لرزان و اروم گفت : ا اون شب . . . من : چیی ؟؟کدوم شب نایکا بگو ...چیشده
با چشمای سرخش نگام کرد و گفت : شبی که ب بهم ت تجاوز شد ا اون چ چاقو پشت ک کمرم گذاشته ب بود .
دیگه ادامه نداد و شروع کرد به جیغ زدن و خیلی بلند گریه میکرد .
بلندش کردم و بردمش تو اشپزخونه و روی صندلی نشوندمش . گیج شدم .
خیلی ترسیده بود و گریه میکرد . گفتم : نایکا اروم باش و گریه نکن من اینجام دختر گریه نکن ....
فصل 2
جوابی نداشتم که بگم .
راست میگفت . خواستم ظرف هارو بشورم که جیمین هم کمکم کرد .
اون کف میزد و من اب میکشیدم . با سکوتی که داشت دیونم میکرد ظرف هارو شستم .
رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم . بعد ده دقیقه جیمین اومد و منو بغل کرد و خوابید .
کم کم منم خوابم برد . با صدای رعد و برق از خواب پریدم . روی تخت نشستم . قلبم محکم و سریع میزد .
تند تند نفس میکشیدم . جیمین کو ؟ .
روی تخت نبود یکدفعه نوری توی چشمام خورد که فهمیدم بیداره .
بلند شدم و رفتم بیرون . روی مبل نشسته بود و دستاشو روی صورتش گذاشته بود .
اروم و بی سر وصدا رفتم کنارش نشستم .
دستاشو توی موهاش کرد و داد عقب و بهم نگا کرد و گفت : از صدای رعد و برق بیدار شدی ؟؟؟ من : آ آرع ... چرا نخوابیدی ؟؟! .
سرشو چرخوند و به روبه رو خیره شد و گفت : گذشته دردناکی داشتی و این نمیزاره بخوابم من : تو منو تنها نزاشتی ...... همین خوبه .
نزدیک تر شدم بهش و دوتا ستامو دور دست راستش حلقه کردم و سرمو روی شونه راستش گذاشتم .
بعد چند دقیقه چشمام سنگین شد و ازین دنیا رفتم .
با صدای بارونی که به پنجره میخورد چشمام و باز کردم .
کنارم و دیدم . جیمین کو ؟! .
بلند شدم و رفتم تو حال . اون رفته ...
یک پالتو ابی نفتی کم رنگ پوشیدم و رفتم بیرون خرید کوچیکی کنم .
خریدامو کردم و برگشتم خونه . جلو در وسایل هارو گذاشتم زمین . جیبمو گشتم . کلید کو !!! . وای نه تو خونس .
دنبال گوشیم بودم که اونم نبود . حالا چیکار کنم .):
( وی )
امروز زود تر خواستم برم پیش نایکا . از پله ها بالا میرفتم که دیدم دم در وایستاده . کلید نداره ؟؟؟ .
یکم بترسونمش . اروم از پله ها بالا رفتم و پشتش وایستادم و کلیدو پشت کمرش گذاشتم و گفتم : برنگرد .
پرید هوا و منو نگا کرد . اولش ترسیده بود ولی از یکجایی به بعد دستاشو روی گوشاش گذاشت و اشک هاش ریخت . چشماشو بست و کم کم داشت جیغ میزد .
سریع در خونه رو باز کردم و وسایل ها و خودش رو بردم داخل خونه .
گفتم : نایکا نترس منم وی .... ببخشید فقط میخواستم شوخی کنم .
دستاش میلرزید و گریه میکرد . روی زمین افتاد و پاهاشو تو خودش جمع کرده بود . گفتم : نایکا ببخشید دیگه هیچ وقت نمیترسونمت و شوخی نمی... .
با صدای لرزان و اروم گفت : ا اون شب . . . من : چیی ؟؟کدوم شب نایکا بگو ...چیشده
با چشمای سرخش نگام کرد و گفت : شبی که ب بهم ت تجاوز شد ا اون چ چاقو پشت ک کمرم گذاشته ب بود .
دیگه ادامه نداد و شروع کرد به جیغ زدن و خیلی بلند گریه میکرد .
بلندش کردم و بردمش تو اشپزخونه و روی صندلی نشوندمش . گیج شدم .
خیلی ترسیده بود و گریه میکرد . گفتم : نایکا اروم باش و گریه نکن من اینجام دختر گریه نکن ....
فصل 2
۷۰.۱k
۰۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.