پارت 19 : سرمو روی پای راستش گذاشته بودم و بغض شدیدی گلوم
پارت 19 : سرمو روی پای راستش گذاشته بودم و بغض شدیدی گلوم رو چنگ میزد . لبامو روی هم فشار دادم و سعی کردم گریه نکنم .
( جونگ کوک )
سرشو نوازش کردم و بعد دو دقیقه بلند شد و رفت توی اتاق بخوابه .
با سنگینی بلند شدم و رفتم تو اتاقش . درو اروم باز کردم و نگاش کردم . خوابیده بود .
اروم رفتم لبه تخت نشستم و نگاش کردم . پشتش بهم بود . منم کنارش دراز کشیدم و دست راستمو دور شکمش حلقه کردم و سمت خودم کشیدمش و چشمامو بستم و نفسمو بیرون دادم .
تقریبا بعد بیست دقیقه نفسی بیرون داد که از لرزش صداش فهمیدم گریه میکنه .
اونم حق داره گریه کنه . دست چپمو روی بازوش کشیدم که صدای گریه اش در اومد .
با اینکه تحمل شنیدن گریه هاشو نداشتم و حتی دوست نداشتم یک لحظه گریه کنه ولی گذاشتم گریه کنه .
بعد سه دقیقه صدای گریه اش کم شد و با دست چپم پشتشو رو یکم مالوندم که اروم اروم خوابش برد . منم خوابیدم .
( خودم )
از روی تخت افتادم . چشامو باز کردم .
هنوز بغض سنگینی توی گلوم بود . بلند شدم و رفتم بیرون و توی اشپزخونه رفتم .
یک لیوان اب خوردم و رفتم حموم . موهامو شستم و اومدم بیرون .
یک لباس سیاه که تهش سفید بود همراه با استین بلند که تهش سفید بود پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ .
موهامو خشک کردم و پف چشمامو خوابوندم .
روی مبل نشسته بودم و توی گوشی بودم که یکی زنگ زد . نگاه کردم . مامان !
( جیمین )
از پله ها بالا رفتم و دم در خونه نایکا وایستادم . کلید و توی در انداختم و رفتم تو .
دقیقا روبه روی من نشسته بود . اصلا متوجه ام نشد .
یکدفعه بلند داد زد و گفت : مننن نممیخواام .
گوشیو پرت کرد اونور و شروع کرد وحشتناک گریه کردن . دستاشو توی موهاش کرد و گریه میکرد .
سریع رفتم کنارش نشستم و گفتم : نایکا ... نایکا چی شده ؟؟؟ .
با دوتا دستام ساعد دستاشو گرفتم و از توی موهاش دراوردم و گفتم : نایکا چیشده بهم بگو چیشده ؟؟!!! .
انگار تازه فهمید من اینجام . گفت : ج جیمین .
روی مبل نشستم و گفتم : بگو چیشده ؟؟؟ نایکا : مامانم منو بزور میخواد زن شینتا کنه ولی من نمیخوام من : نایکا مگه تو ....
در با شدت کوبیده شد به دیوار کع حرفم و قطع کردم . شینتا و یک اقای دیگه .
( من )
قلبم درد میکرد . بلند شدم و اشکام و پاک کردم . بابا گفت : دخترم رفتار دیشبت اصلا قشنگ نبود من : برای اخرین بار میگم من دختر تو نیستم و تو عوضی بابای من نیستی .
با عصبانیت گفت : همین الان لباس عروس میپوشی و میای .
دست راستمو خیلی محکم گرفت داشت با خودش میبرد که جیمین منو گرفت و گفتم : ولم کن عوضی .
که بابا با دستش محکم کوبید تو گوشم . دوتا دستامو روی گوش راستم گذاشته بودم .
اخرین باری که در گوشی خوردم زمانی بود که جانگ کوک زد توی گوشم .
همون قدر درد داره .
فصل 2
( جونگ کوک )
سرشو نوازش کردم و بعد دو دقیقه بلند شد و رفت توی اتاق بخوابه .
با سنگینی بلند شدم و رفتم تو اتاقش . درو اروم باز کردم و نگاش کردم . خوابیده بود .
اروم رفتم لبه تخت نشستم و نگاش کردم . پشتش بهم بود . منم کنارش دراز کشیدم و دست راستمو دور شکمش حلقه کردم و سمت خودم کشیدمش و چشمامو بستم و نفسمو بیرون دادم .
تقریبا بعد بیست دقیقه نفسی بیرون داد که از لرزش صداش فهمیدم گریه میکنه .
اونم حق داره گریه کنه . دست چپمو روی بازوش کشیدم که صدای گریه اش در اومد .
با اینکه تحمل شنیدن گریه هاشو نداشتم و حتی دوست نداشتم یک لحظه گریه کنه ولی گذاشتم گریه کنه .
بعد سه دقیقه صدای گریه اش کم شد و با دست چپم پشتشو رو یکم مالوندم که اروم اروم خوابش برد . منم خوابیدم .
( خودم )
از روی تخت افتادم . چشامو باز کردم .
هنوز بغض سنگینی توی گلوم بود . بلند شدم و رفتم بیرون و توی اشپزخونه رفتم .
یک لیوان اب خوردم و رفتم حموم . موهامو شستم و اومدم بیرون .
یک لباس سیاه که تهش سفید بود همراه با استین بلند که تهش سفید بود پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ .
موهامو خشک کردم و پف چشمامو خوابوندم .
روی مبل نشسته بودم و توی گوشی بودم که یکی زنگ زد . نگاه کردم . مامان !
( جیمین )
از پله ها بالا رفتم و دم در خونه نایکا وایستادم . کلید و توی در انداختم و رفتم تو .
دقیقا روبه روی من نشسته بود . اصلا متوجه ام نشد .
یکدفعه بلند داد زد و گفت : مننن نممیخواام .
گوشیو پرت کرد اونور و شروع کرد وحشتناک گریه کردن . دستاشو توی موهاش کرد و گریه میکرد .
سریع رفتم کنارش نشستم و گفتم : نایکا ... نایکا چی شده ؟؟؟ .
با دوتا دستام ساعد دستاشو گرفتم و از توی موهاش دراوردم و گفتم : نایکا چیشده بهم بگو چیشده ؟؟!!! .
انگار تازه فهمید من اینجام . گفت : ج جیمین .
روی مبل نشستم و گفتم : بگو چیشده ؟؟؟ نایکا : مامانم منو بزور میخواد زن شینتا کنه ولی من نمیخوام من : نایکا مگه تو ....
در با شدت کوبیده شد به دیوار کع حرفم و قطع کردم . شینتا و یک اقای دیگه .
( من )
قلبم درد میکرد . بلند شدم و اشکام و پاک کردم . بابا گفت : دخترم رفتار دیشبت اصلا قشنگ نبود من : برای اخرین بار میگم من دختر تو نیستم و تو عوضی بابای من نیستی .
با عصبانیت گفت : همین الان لباس عروس میپوشی و میای .
دست راستمو خیلی محکم گرفت داشت با خودش میبرد که جیمین منو گرفت و گفتم : ولم کن عوضی .
که بابا با دستش محکم کوبید تو گوشم . دوتا دستامو روی گوش راستم گذاشته بودم .
اخرین باری که در گوشی خوردم زمانی بود که جانگ کوک زد توی گوشم .
همون قدر درد داره .
فصل 2
۱۲۲.۴k
۰۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.