پارت ۲۲ : با تعجب رفتم سمت در و گفتم : چیزی شده ؟؟؟؟ وی :
پارت ۲۲ : با تعجب رفتم سمت در و گفتم : چیزی شده ؟؟؟؟ وی : جانگ کوک یکم هوای نایکا رو داشته باش من : چرا حالش اینطوریه ؟؟؟؟ وی : بعدا تو کمپانی توضیح میدم،من میرم من : باشه .
درو بستم و اروم رفتم سمت اتاق نایکا .
در زدم و منتظر بودم یکچیزی بگه . چیزی نگفت!):
درو باز کردم و رفتم تو . رو تخت نشسته بود و دستاشو توی موهاش کرده بود . رو زمین نشستم و گفتم : نایکا لط.... نایکا : جانگ کوک من خوبم فقط....باید تنها باشم .
لبامو روی هم فشار دادم و سرمو تکون دادم به معنی باشه و بلند شدم و رفتم .
( خودم )
جونگ کوک رفت . باید تنها باشم ..اینجوری نمیشه .
نشستم رو زمین و کلی فکر کردم . تمام اتفاقات با کوچیک ترین اتفاق به یاد اوردم و روی کاغذ نوشتم .
اینطوری میتونستم دفنش کنم . صدای در اومد . یعنی کیه !!
بلند شدم و رفتم درو باز کردم .
اران مین تا ،وای باز چی میخواد!
سلام کردم ولی بدون جواب سلام رفت تو اتاق . اخم کردم و از رفتارش یکجوری شدم که گفت : نمیای تو اتاق .
ابروی راستم و بالا بردم و تو دلم گفتم چقدر عجیبی
رفتم تو اتاق که یک دست لباس تو صورتم پرت کرد و گفت : نایکا این لباسارو بپوش و هیچ حرفی ام نزن ساعت چهار میخواییم بریم تالار من : اونوقت چرا!!!!! اران مین تا : ایش چقدر حرف میزنی بابام میخوا ازدواج کنه ..... خب واسه تولد مامانم کلی تالار و کلی تزیین کردیم واسه این اگه بگی نمی... من : من باید بگم چقدر حرف میزنی .... بعدش میدونم اگه بگم نه دهنمو سرویس میکنی .
یک شلوارک سیاه تنگ پوشیدم با یک نیم تنگه سیاه که بند نداشت . یک لباس سرهمی قرمز تنگ که فقط یک استین کوتاه داشت اونم سمت چپ و سرشونه راستم کاملا لخت بود . یک دستکش سیاه مخملی که تا ساعد دستام بود کردم تو دستم .
لباسا رو بزور پوشیدم . یک ارایش سطحی کردم که اومد یک رژ لب قرمز زد به لبام .
دستام و روی میز گذاشته بودم و داشتم خودمو نگا میکردم که رفتم تو ماشین و حرکت کردیم .
تو تالار بودیم . تالار خیلی بزرگ نبود ولی قشنگ بود .
نشسته بودیم که انیکا هم اومد و کلی باهم حرف زدیم که دیگه بعد یک ساعت حرف زدن خسته شدم و فقط گوش میدادم .
بدترین اتفاق هم این بود که شینتا با اون چشمای قهوه ای روشنش داشت منو میخورد .
بعد چند دقیقه رفتم تو فکر .
داشتم جداسازی میکردم که یک جرقه بدی تو ذهنم زد .
یک سوال ..
من فقط به انیکا گفتم که چیشده و جیهوپ هم احتمالا از کسی شنیده بود که چه اتفاقی افتاده . یادمه با چه ترسی داشت صدام میزد . ولی اران مین تا چطوری فهمید بهم تجاوز شده ..حتی قبل اینکه به انیکا بگم میدونست .
از تو فکر یکلحظه بیرون اومدم و به حرفاش گوش دادم گفت : اره شینتا ادمیه که چیزیو بخواد از عمق ماله خودش میکنه و اروم اروم سمت خودش میکشه .
یعنی ........شینتا!!؟
یک تصویر از جلو چشمام رد شد .
فصل 2
درو بستم و اروم رفتم سمت اتاق نایکا .
در زدم و منتظر بودم یکچیزی بگه . چیزی نگفت!):
درو باز کردم و رفتم تو . رو تخت نشسته بود و دستاشو توی موهاش کرده بود . رو زمین نشستم و گفتم : نایکا لط.... نایکا : جانگ کوک من خوبم فقط....باید تنها باشم .
لبامو روی هم فشار دادم و سرمو تکون دادم به معنی باشه و بلند شدم و رفتم .
( خودم )
جونگ کوک رفت . باید تنها باشم ..اینجوری نمیشه .
نشستم رو زمین و کلی فکر کردم . تمام اتفاقات با کوچیک ترین اتفاق به یاد اوردم و روی کاغذ نوشتم .
اینطوری میتونستم دفنش کنم . صدای در اومد . یعنی کیه !!
بلند شدم و رفتم درو باز کردم .
اران مین تا ،وای باز چی میخواد!
سلام کردم ولی بدون جواب سلام رفت تو اتاق . اخم کردم و از رفتارش یکجوری شدم که گفت : نمیای تو اتاق .
ابروی راستم و بالا بردم و تو دلم گفتم چقدر عجیبی
رفتم تو اتاق که یک دست لباس تو صورتم پرت کرد و گفت : نایکا این لباسارو بپوش و هیچ حرفی ام نزن ساعت چهار میخواییم بریم تالار من : اونوقت چرا!!!!! اران مین تا : ایش چقدر حرف میزنی بابام میخوا ازدواج کنه ..... خب واسه تولد مامانم کلی تالار و کلی تزیین کردیم واسه این اگه بگی نمی... من : من باید بگم چقدر حرف میزنی .... بعدش میدونم اگه بگم نه دهنمو سرویس میکنی .
یک شلوارک سیاه تنگ پوشیدم با یک نیم تنگه سیاه که بند نداشت . یک لباس سرهمی قرمز تنگ که فقط یک استین کوتاه داشت اونم سمت چپ و سرشونه راستم کاملا لخت بود . یک دستکش سیاه مخملی که تا ساعد دستام بود کردم تو دستم .
لباسا رو بزور پوشیدم . یک ارایش سطحی کردم که اومد یک رژ لب قرمز زد به لبام .
دستام و روی میز گذاشته بودم و داشتم خودمو نگا میکردم که رفتم تو ماشین و حرکت کردیم .
تو تالار بودیم . تالار خیلی بزرگ نبود ولی قشنگ بود .
نشسته بودیم که انیکا هم اومد و کلی باهم حرف زدیم که دیگه بعد یک ساعت حرف زدن خسته شدم و فقط گوش میدادم .
بدترین اتفاق هم این بود که شینتا با اون چشمای قهوه ای روشنش داشت منو میخورد .
بعد چند دقیقه رفتم تو فکر .
داشتم جداسازی میکردم که یک جرقه بدی تو ذهنم زد .
یک سوال ..
من فقط به انیکا گفتم که چیشده و جیهوپ هم احتمالا از کسی شنیده بود که چه اتفاقی افتاده . یادمه با چه ترسی داشت صدام میزد . ولی اران مین تا چطوری فهمید بهم تجاوز شده ..حتی قبل اینکه به انیکا بگم میدونست .
از تو فکر یکلحظه بیرون اومدم و به حرفاش گوش دادم گفت : اره شینتا ادمیه که چیزیو بخواد از عمق ماله خودش میکنه و اروم اروم سمت خودش میکشه .
یعنی ........شینتا!!؟
یک تصویر از جلو چشمام رد شد .
فصل 2
۵۹.۵k
۱۳ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.