نام رمان:تو شدی آرامشم
نام رمان:تو شدی آرامشم
نویسنده:درسا میزایی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۶۳۹
بخشی از رمان
روزایی رفته که برنگشت دعاها که اثر نکرد فاصله ها ک پر نشد خوابا که تعبیر نشد تو که نیومدی تو که مهربون نشدی تو حتی نگرانم نشدی نیومدی نشد اما تموته این سال ها به یاد داد دیگه منتطر نباشم منتظره هیچ قولی هیچ حرفی غمه نداشتنت به من یاد داد اونقدر قدرتمند هستم که از نبودن و نشدن ها نمیمیرم یاد داد منتطر نباشم و با اعتماد به خودم جلو برم نه با تحسین و تشویق دیگران نه با وابستگی و منتظره دیگران موندن و این بزرگ ترین هدیه تو بود هدیه ای که نتونست من و به تو نزدیک کنه اما تونست من به خودم نزدیک کنه ی وقتایی خواب میبینم نشستی و از دور نگات میکنم میدونی دیگه منتظر نیستم منتطر نیستم و میدونم جلو نر نمیام این بهترین صلح دنیاس که حتی توی خواب هم امید واهی نمیتونه وارد بشه اره نشد نشد و نمیشه اما چیزی که شد به تمامه زندکی و روابطم کمک کرد ماه قلبم من از او ممنونم دانای کل دخترک دستانش را به یقیقه پلیور ان مرده جذاب و اخمو گرفته بود و دریایی چشمانش ناگاه طوفانی شد و اشک وبی گناهی در ان موج میزد ضبری پلیوره ان مردو دستانه لطیف دخترک تضاده جالبی داشت مرد بدون توجه به اشکو حرف های دختر ان را با شدت ب عقب راند نحیفو کوچکش در یک لحظه پخش بر زمین سردو بی روحه شرکت شد مرد کوچک ترین نگاهی خرجش نکردو بی تفاوت عقب گرد به سمته گنجره اتاقه شرکتش رفت سیگاره دستانش را با همان فندک طلایی روشن کردو گفت برو خدا رو شکر کن ندادکت دسته پلیس و گرنه حالا ها باید اب خنک
میخوردی تا این کارو نکردم سریه بزن
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%85%d9%86-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%a8/
نویسنده:درسا میزایی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۶۳۹
بخشی از رمان
روزایی رفته که برنگشت دعاها که اثر نکرد فاصله ها ک پر نشد خوابا که تعبیر نشد تو که نیومدی تو که مهربون نشدی تو حتی نگرانم نشدی نیومدی نشد اما تموته این سال ها به یاد داد دیگه منتطر نباشم منتظره هیچ قولی هیچ حرفی غمه نداشتنت به من یاد داد اونقدر قدرتمند هستم که از نبودن و نشدن ها نمیمیرم یاد داد منتطر نباشم و با اعتماد به خودم جلو برم نه با تحسین و تشویق دیگران نه با وابستگی و منتظره دیگران موندن و این بزرگ ترین هدیه تو بود هدیه ای که نتونست من و به تو نزدیک کنه اما تونست من به خودم نزدیک کنه ی وقتایی خواب میبینم نشستی و از دور نگات میکنم میدونی دیگه منتظر نیستم منتطر نیستم و میدونم جلو نر نمیام این بهترین صلح دنیاس که حتی توی خواب هم امید واهی نمیتونه وارد بشه اره نشد نشد و نمیشه اما چیزی که شد به تمامه زندکی و روابطم کمک کرد ماه قلبم من از او ممنونم دانای کل دخترک دستانش را به یقیقه پلیور ان مرده جذاب و اخمو گرفته بود و دریایی چشمانش ناگاه طوفانی شد و اشک وبی گناهی در ان موج میزد ضبری پلیوره ان مردو دستانه لطیف دخترک تضاده جالبی داشت مرد بدون توجه به اشکو حرف های دختر ان را با شدت ب عقب راند نحیفو کوچکش در یک لحظه پخش بر زمین سردو بی روحه شرکت شد مرد کوچک ترین نگاهی خرجش نکردو بی تفاوت عقب گرد به سمته گنجره اتاقه شرکتش رفت سیگاره دستانش را با همان فندک طلایی روشن کردو گفت برو خدا رو شکر کن ندادکت دسته پلیس و گرنه حالا ها باید اب خنک
میخوردی تا این کارو نکردم سریه بزن
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d9%85%d9%86-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%a8/
۳.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.