سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 45
چشمانش را با اشعههای نور خورشید که از لای پرده های اتاق بر چشمانش میتابید چینی بین آبرو هایش نشست اما با خستگی تمام توان باز کردن چشمانش را نداشت روبه سقف خوابید تا آن نور مزاحم دیگر اذیت اش نکن
اما با احساس سنگینی بر روی سینه اش و برخورد نفس های داغی به پوست گردنش چشمانش را تا حد آخرش باز کرد
و نکاهش را کمی به پایین برد و بر روی صورت همسرش سابت ماند او صورتش را توی گردن جیمین قائم کرده بود
جیمین دستش را بلند کرد و روی موهای معشوقش نوازش وار میکشید
و درحالی که او روی هرم نفس های معشوقش تمرکز کرده بود
الویز دست ديگرش را روی پهلو او گذاشت بود و هر از گاهی پیراهنش را توی مشت میفشرد و هر لحظه قفسه سینه اش با شدت بیشتری بالا و پایین میشد و این نشانه از دیدن کابوس برای الویز بود
جیمین دستش را از روی موهای او پایین آورد و بر روی شونه هایش قرار داد و به ارومی تکانش داد و اسم که همیشه او را باهاش خطاب میکرد آروم زمزمه کرد
جیمین : لیل...لیلی
اما هیچ گونه جوابی از او دریافت نکرد و این باعث نگرانی بيشتر اش شد
سعی کرد او را از خود اش جدا کنه اما او به تمام توانش به پیراهنش چنک زد جیمین نیم خيز شد و شونه هایش را گرفت
چندین بار تکانش داد و دستی به صورت عرق کرده اش کشید با دیدن صورت معصوم معشوقش که با دیدن کابوس عذاب میکشید لحظه برایش زمان از حرکت ایستاد انگار آن حال او لحظه قدرت فکر کردن ازش گرفت و فقد برای بیدار کردن او از هیچ کاری دریق نکرد بر روی تخت نشست و او را همراه خود بر روی تخت نیم خيز کرد
جیمین : لیل..لیلی حالت خوبه بیدار شو
جیمین با کلافگی نگاهی به دوروبرش انداخت تا بتواند راهی برای بیدار کردن او پيدا کنه اما ناگهان چشمانش را باز کرد
و با چشمانی که حال تا آخرین حدش باز شد بود با تعجب به دوروبرش نگاه میگرد
او مداوم صداش میزد اما الویز انگار در خلسه از تاريکی فرو رفت بود و هیچ گونه واکنشی به صدا زدن های او نشون نداد لرزشی به تن افتاد بود
انگار شوکی که از دیدن آن کابوس به تنش اوفتاد بود هنوز متوجه موقعیت اش نبود جیمین بازم هم با کلافگی نگاهش را به صورت معشوقش دوخت و تنها راه بیرون آورد او از شوک
یک شوک دیگر بود به این خاطر دستش را به سمته پهلو او برد و دست دیگرش پشت گردن او قرار داد و لب هایش را به لب های معشوقش رساند
بدون هیچ گونه حرکتی لبا های را به لب های همسرش فشرد
الویز ناگهان با حس لب های شیرین و نرم عشق بر روی لب هایش لرزش بدنش کم شد نفس هایش منظم شده بود
انگار ذهنش از تمام آن افکار زد و نقیضی رها شده بود و فقد بر روی حرکت لب او بر روی لب هایش تمرکز کرد
دستانش را به پشت گردن جیمین رساند و کمی از موهایش را در مشت اش گرفت
پارت 45
چشمانش را با اشعههای نور خورشید که از لای پرده های اتاق بر چشمانش میتابید چینی بین آبرو هایش نشست اما با خستگی تمام توان باز کردن چشمانش را نداشت روبه سقف خوابید تا آن نور مزاحم دیگر اذیت اش نکن
اما با احساس سنگینی بر روی سینه اش و برخورد نفس های داغی به پوست گردنش چشمانش را تا حد آخرش باز کرد
و نکاهش را کمی به پایین برد و بر روی صورت همسرش سابت ماند او صورتش را توی گردن جیمین قائم کرده بود
جیمین دستش را بلند کرد و روی موهای معشوقش نوازش وار میکشید
و درحالی که او روی هرم نفس های معشوقش تمرکز کرده بود
الویز دست ديگرش را روی پهلو او گذاشت بود و هر از گاهی پیراهنش را توی مشت میفشرد و هر لحظه قفسه سینه اش با شدت بیشتری بالا و پایین میشد و این نشانه از دیدن کابوس برای الویز بود
جیمین دستش را از روی موهای او پایین آورد و بر روی شونه هایش قرار داد و به ارومی تکانش داد و اسم که همیشه او را باهاش خطاب میکرد آروم زمزمه کرد
جیمین : لیل...لیلی
اما هیچ گونه جوابی از او دریافت نکرد و این باعث نگرانی بيشتر اش شد
سعی کرد او را از خود اش جدا کنه اما او به تمام توانش به پیراهنش چنک زد جیمین نیم خيز شد و شونه هایش را گرفت
چندین بار تکانش داد و دستی به صورت عرق کرده اش کشید با دیدن صورت معصوم معشوقش که با دیدن کابوس عذاب میکشید لحظه برایش زمان از حرکت ایستاد انگار آن حال او لحظه قدرت فکر کردن ازش گرفت و فقد برای بیدار کردن او از هیچ کاری دریق نکرد بر روی تخت نشست و او را همراه خود بر روی تخت نیم خيز کرد
جیمین : لیل..لیلی حالت خوبه بیدار شو
جیمین با کلافگی نگاهی به دوروبرش انداخت تا بتواند راهی برای بیدار کردن او پيدا کنه اما ناگهان چشمانش را باز کرد
و با چشمانی که حال تا آخرین حدش باز شد بود با تعجب به دوروبرش نگاه میگرد
او مداوم صداش میزد اما الویز انگار در خلسه از تاريکی فرو رفت بود و هیچ گونه واکنشی به صدا زدن های او نشون نداد لرزشی به تن افتاد بود
انگار شوکی که از دیدن آن کابوس به تنش اوفتاد بود هنوز متوجه موقعیت اش نبود جیمین بازم هم با کلافگی نگاهش را به صورت معشوقش دوخت و تنها راه بیرون آورد او از شوک
یک شوک دیگر بود به این خاطر دستش را به سمته پهلو او برد و دست دیگرش پشت گردن او قرار داد و لب هایش را به لب های معشوقش رساند
بدون هیچ گونه حرکتی لبا های را به لب های همسرش فشرد
الویز ناگهان با حس لب های شیرین و نرم عشق بر روی لب هایش لرزش بدنش کم شد نفس هایش منظم شده بود
انگار ذهنش از تمام آن افکار زد و نقیضی رها شده بود و فقد بر روی حرکت لب او بر روی لب هایش تمرکز کرد
دستانش را به پشت گردن جیمین رساند و کمی از موهایش را در مشت اش گرفت
- ۱۰.۸k
- ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط