فریبا وفی

فریبا وفی :
چیزی از فرقِ سرش به سرعت پایین آمد. از چشم‌هایش بیرون زد. گلویش را خراشید و توی دلش فرو ریخت. این شکلِ طبیعیِ چیزی بود، که بعدها فهمید "غصه" است.
دیدگاه ها (۱۰)

میخوام دیگه دستهامو مشت نکنم. خسته ام از سفت گرفتن. این همه ...

خدایا شکرت ❣واسه اینکه کسیو تو راه ❣زندگیم قرار دادی ،❣که هر...

غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکندرفیق‌های در آغوش هم گریسته ر...

من گمان میکنم آدم دائماً ترسی در سر دارد. ترس از دست دادن هر...

چندپارتی☆p.2نفست برید.دست‌هات لرزید.اشک‌هات با هق‌هق قاطی شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط