می خواهی بگویم دلم برایت تنگ می شود آنقدر زیاد که خیالم

می خواهی بگویم؟ دلم برایت تنگ می شود. آنقدر زیاد که خیالم در هوای تو جا می ماند و خودم در سایه نگاه تو. در هوای یک جاده، یک رود و خاطره هایی پاییزی که مجال تولد نداشتند. دلم برایت تنگ می شود. مثل برگ برای درخت، درخت برای خاک، خاک برای باران، باران برای ابر. دلم برایت تنگ می شود به قدر دوستت دارم هایی که باد نشنید و به قدر می خواهمت هایی که آفتاب ندید. دلم برایت تنگ می شود. برای نگاه بی قرار و صدای دلنشین تار. برای عطر تلخ قهوه و انتظار شیرین پنجره. برای پیچک انگشتان و رد پای باران. می خواهی بدانی؟ نمی دانم قرار بودنت تا کجا ادامه خواهد داشت. اما تا همیشه تا هر کجای این زندگی نیمی از خودم با توست. یک نیم رویا بدون چتر. فقط خاطرت باشد من بی تمام خودم تمام می شوم...

# رادیو هفت
دیدگاه ها (۱)

می خواهم رد شوم. می خواهم از کنار تمام این لحظه ها، این رویا...

سلام می کنم. رو بر می گردانی تا نادیده ام بگیری. اما همین یع...

پشت سلام هایی خشک پنهان شده ام. نمی خواهم تو یا هیچ کس دیگری...

حتی اگر تمام روز از من معذرت خواهی کنی، نمی بخشمت! روز که نه...

روزیمن چهل ساله میشومو موهایم جوگندمیحتمابازهم شبها تنهایی ق...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

نجات پروانه 🖤🦋پارت ۲رفتیم نشستیم لیسا: خب لینا: خب که خب لیس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط