part ³🗿💕
چون چند روز درست و حسابی نخوابیده بود و دیشب بود اندازه صد سال پیرش کردم
نامجون « به چی فکر میکنی؟ نمیخواهی صبحانه بخوری مگه؟
میکا « آ... اومدم...
نامجون « دیشب تا صبح بالای سرش بودم و مدام خودم رو سرزنش میکردم! میکا همسر من بود و از همه مهمتر یه دختر! نیاز به توجه و محبت از طرف منی بود که هیچ وقت توی لحظات خوب زندگیش کنارش نبودم! بعد از درست کردن صبحانه رفتم سراغ میکا! نمیدونم چش شده بود! یعنی اثرات الکل بود که اینقدر گیج میزد؟ وقتی مطمئن شدم حالش خوبه قرص مسکنی از کابینت در اوردم و با آب خوردم...با حس سنگینی نگاهی سرم رو بلند کردم و با دیدن میکا با اون لباس کیوت قند تو دلم آب شد... لبخندی روی لب هام نشست ! یه نیم تنه مشکی با طرح تدی به همراه یه شلوار اسلش کرمی پوشیده بود اما سرش پایین بود و چیزی نمیگفت... متعجب صداش کردم که بی حرف اومد و نشست سر میز .... با غذاش بازی میکرد و چیزی نمیخورد ... عصبی چاپستیکم رو روی میز کوبیدم که ترسیده با چشمایی که سدی از اشک خیسشون کرده بود نگاهم کرد.... م.. میکا گریه میکنی؟؟؟؟ چت شده دختر؟؟؟
_و همین حرف نام کافی بود تا بغض دخترک بترکه و با صدای بلند گریه کنه... نامجون نگران از سرجاش بلند شد و کنار میکا نشست... سرش رو روی سینه اش گذاشت و آروم موهاش رو نوازش کرد تا بلکه میکا کمی آروم بشه! اما گریه میکا بیشتر شده بود...
نامجون « میکا قربونت برم چی ناراحتت کرده؟ حرف بزن باهام!
میکا « با هق هق سرم رو بلند کردم و به چشمای نگران نام خیره شدم! نفسی گرفتم و گفتم « میدونم کار بدی کردم... میدونم از دستم عصبی هستی اما قول میدم دیگه تکرار نشه! از صبح که بیدار شدم چیزی نمیگی .. خیلی سرد برخورد میکنی.. نام من... من نمیتونم دوری تو رو تحمل کنم... قول میدم به حرفهات گوش کنم فقط ترکم نکن... من بدون تو میمیرم
نامجون « خدای من تا کجا رفتی دیوونه؟ من ترکت کنم؟ دستای کوچولوش رو توی دستام گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم.... بوی عطر تنش... چشمای قشنگش... مگه میشه از منبع آرامشم دست بکشم...
میکا « خب.. خب... اخه تو گفته بودی اگه بدون اجازه ات مست کنم....
نامجون « اره کار اشتباهی کردی که به موقعش تنبیه هم میشی اما به خاطر یه اشتباه قرار نیست ترکت کنم! بعدشم... دیدم یادت نمیاد گفتم حرفی نزنم...مشکل بعدی هم به خاطر این بود که دیشب یه کلوچه شیطون شیطنت کرده بود و مجبور شدم تا صبح بیدار بمونم برای همین سرم میکرد و بی حوصله بودم... گریه نکن دیگه کلوچه من
_ نامجون با انگشت شصتش اشک های میکا رو پاک کرد و بوسه نرمی روی لب هاش کاشت... محکم بغلش کردم تا آرامش از دست رفته هردو شون برگرده....
نامجون « وروجک قول بده حتی اگه خیلی تحت فشار بودی مست نکن!
نامجون « به چی فکر میکنی؟ نمیخواهی صبحانه بخوری مگه؟
میکا « آ... اومدم...
نامجون « دیشب تا صبح بالای سرش بودم و مدام خودم رو سرزنش میکردم! میکا همسر من بود و از همه مهمتر یه دختر! نیاز به توجه و محبت از طرف منی بود که هیچ وقت توی لحظات خوب زندگیش کنارش نبودم! بعد از درست کردن صبحانه رفتم سراغ میکا! نمیدونم چش شده بود! یعنی اثرات الکل بود که اینقدر گیج میزد؟ وقتی مطمئن شدم حالش خوبه قرص مسکنی از کابینت در اوردم و با آب خوردم...با حس سنگینی نگاهی سرم رو بلند کردم و با دیدن میکا با اون لباس کیوت قند تو دلم آب شد... لبخندی روی لب هام نشست ! یه نیم تنه مشکی با طرح تدی به همراه یه شلوار اسلش کرمی پوشیده بود اما سرش پایین بود و چیزی نمیگفت... متعجب صداش کردم که بی حرف اومد و نشست سر میز .... با غذاش بازی میکرد و چیزی نمیخورد ... عصبی چاپستیکم رو روی میز کوبیدم که ترسیده با چشمایی که سدی از اشک خیسشون کرده بود نگاهم کرد.... م.. میکا گریه میکنی؟؟؟؟ چت شده دختر؟؟؟
_و همین حرف نام کافی بود تا بغض دخترک بترکه و با صدای بلند گریه کنه... نامجون نگران از سرجاش بلند شد و کنار میکا نشست... سرش رو روی سینه اش گذاشت و آروم موهاش رو نوازش کرد تا بلکه میکا کمی آروم بشه! اما گریه میکا بیشتر شده بود...
نامجون « میکا قربونت برم چی ناراحتت کرده؟ حرف بزن باهام!
میکا « با هق هق سرم رو بلند کردم و به چشمای نگران نام خیره شدم! نفسی گرفتم و گفتم « میدونم کار بدی کردم... میدونم از دستم عصبی هستی اما قول میدم دیگه تکرار نشه! از صبح که بیدار شدم چیزی نمیگی .. خیلی سرد برخورد میکنی.. نام من... من نمیتونم دوری تو رو تحمل کنم... قول میدم به حرفهات گوش کنم فقط ترکم نکن... من بدون تو میمیرم
نامجون « خدای من تا کجا رفتی دیوونه؟ من ترکت کنم؟ دستای کوچولوش رو توی دستام گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم.... بوی عطر تنش... چشمای قشنگش... مگه میشه از منبع آرامشم دست بکشم...
میکا « خب.. خب... اخه تو گفته بودی اگه بدون اجازه ات مست کنم....
نامجون « اره کار اشتباهی کردی که به موقعش تنبیه هم میشی اما به خاطر یه اشتباه قرار نیست ترکت کنم! بعدشم... دیدم یادت نمیاد گفتم حرفی نزنم...مشکل بعدی هم به خاطر این بود که دیشب یه کلوچه شیطون شیطنت کرده بود و مجبور شدم تا صبح بیدار بمونم برای همین سرم میکرد و بی حوصله بودم... گریه نکن دیگه کلوچه من
_ نامجون با انگشت شصتش اشک های میکا رو پاک کرد و بوسه نرمی روی لب هاش کاشت... محکم بغلش کردم تا آرامش از دست رفته هردو شون برگرده....
نامجون « وروجک قول بده حتی اگه خیلی تحت فشار بودی مست نکن!
۱۰۸.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.