part ²🗿💕
میکا « با حس سوزش دستم چشمام رو آروم باز کردم و با دیدن پزشک مخصوص اعضا با تعجب بهش خیره شدم.... نامجون کنارش ایستاده بود و با دقت به نسخه ای که تجویز میکرد گوش میداد... موهاش بهم ریخته بود و چشماش قرمز... مشخص بود تمام دیشب رو بالای سر من بوده... کی حالم بد شد؟ چرا یادم نمیاد؟ دکتر با دیدن چشمای بازم به سمتم برگشت و درحالی که با لبخند سرمم رو در میورد گفت
دکتر « دختر خوبی؟ چرا مراقب سلامتیت نیستی؟ میدونی نام دیشب چقدر نگرانت بود؟ عین مرغ سرکنده پر پر میزد.... اونقدر عاقل هستی که لازم نباشه اینا رو بهت بگم! پس دیگه این کار رو نکنی هااا... نام کار من تموم شد بااجازه مرخص میشم
نامجون « خیلی ممنون دکتر سو... ببخشید توی وقت استراحتت مزاحمت شدم
دکتر « این حرفها چیه پسر.. کاری نکردم... مراقب زن داداش باش ..
میکا « خجالت زده خداحافظی زیر لب گفتم و سرم رو پایین انداختم.... من دیشب چیکار کرده بودم؟ شاید مغزم یاری نمیکرد اما قلبم از چشم تو چشم شدن با نام خجالت میکشید.... با رفتن دکتر نام اومد و بعد از اینکه تبم رو چک کرد گفت
نامجون « چیزی از دیشب یادت میاد؟
میکا « ن.. نه
نامجون « پس چرا عین کسی که کار خلافی کرده رفتار میکنی؟
میکا « نمیدونم... انگار قلبم میدونه دیشب چیکار کردم... حس یه گناهکار رو دارم... من... من دیشب کار بدی کردم نام؟ چرا یادم نمیاد؟؟
نامجون « هعیییی امان از دست تو میکا... میتونی بلند شی؟
میکا « اوهوم
نامجون « خیلی خب پاشو برو یه دوش بگیر تبت کم بشه... میرم صبحانه رو آماده کنم دیر نکن
میکا « چرا نامجون چیزی نمیگفت؟ من دیشب چه غلطی کردم؟ با گیجی از جام بلند شدم و بعد از برداشتن یه دست لباس به طرف حمام رفتم! همه چیز برام گنگ بود تا اینکه رفتم زیر دوش و برخورد قطرات مثل شک عمل کرد و تمام اتفاقات دیشب عین یه فیلم از مقابل چشمام گذشت... خدای من! دیشب چه غلطی کردم من... کلافه محکم به پیشونیم کوبیدم و بعد از درد پیشونیم رو گرفتم ... این آرامش نام آرامش قبل از طوفان بود نه؟ چرا هیچی نگفت پس؟ میخواد طلاقم بده؟ من بدون اون میمیرم... با صدای نام به ظاهرا دم در بود و چند بار در زده بود به خودم اومدم و جواب دادم « بله... چیزی میخواهی نام؟
نامجون « رفتی یه دوش بگیری یا دوش بسازی دختر! خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟
میکا « خو..خوبم... الان میام
نامجون « خیلی خب منتظرم
میکا « غمگین و وا رفته دوش گرفتنم رو به پایان رسوندم و بعد از تعویض لباس هام و خشک کردن موهام به سمت آشپزخونه رفتم .. نام منتظر روی صندلی نشسته بود و سرش رو با دستاش گرفته بود.... قرص مسکن و یه لیوان آب جلوش بود! معلومه سر درد میگیره... چون چند روز درست و حسابی نخوابیده بود و دیشب بود اندازه صد سال پیرش کردم
دکتر « دختر خوبی؟ چرا مراقب سلامتیت نیستی؟ میدونی نام دیشب چقدر نگرانت بود؟ عین مرغ سرکنده پر پر میزد.... اونقدر عاقل هستی که لازم نباشه اینا رو بهت بگم! پس دیگه این کار رو نکنی هااا... نام کار من تموم شد بااجازه مرخص میشم
نامجون « خیلی ممنون دکتر سو... ببخشید توی وقت استراحتت مزاحمت شدم
دکتر « این حرفها چیه پسر.. کاری نکردم... مراقب زن داداش باش ..
میکا « خجالت زده خداحافظی زیر لب گفتم و سرم رو پایین انداختم.... من دیشب چیکار کرده بودم؟ شاید مغزم یاری نمیکرد اما قلبم از چشم تو چشم شدن با نام خجالت میکشید.... با رفتن دکتر نام اومد و بعد از اینکه تبم رو چک کرد گفت
نامجون « چیزی از دیشب یادت میاد؟
میکا « ن.. نه
نامجون « پس چرا عین کسی که کار خلافی کرده رفتار میکنی؟
میکا « نمیدونم... انگار قلبم میدونه دیشب چیکار کردم... حس یه گناهکار رو دارم... من... من دیشب کار بدی کردم نام؟ چرا یادم نمیاد؟؟
نامجون « هعیییی امان از دست تو میکا... میتونی بلند شی؟
میکا « اوهوم
نامجون « خیلی خب پاشو برو یه دوش بگیر تبت کم بشه... میرم صبحانه رو آماده کنم دیر نکن
میکا « چرا نامجون چیزی نمیگفت؟ من دیشب چه غلطی کردم؟ با گیجی از جام بلند شدم و بعد از برداشتن یه دست لباس به طرف حمام رفتم! همه چیز برام گنگ بود تا اینکه رفتم زیر دوش و برخورد قطرات مثل شک عمل کرد و تمام اتفاقات دیشب عین یه فیلم از مقابل چشمام گذشت... خدای من! دیشب چه غلطی کردم من... کلافه محکم به پیشونیم کوبیدم و بعد از درد پیشونیم رو گرفتم ... این آرامش نام آرامش قبل از طوفان بود نه؟ چرا هیچی نگفت پس؟ میخواد طلاقم بده؟ من بدون اون میمیرم... با صدای نام به ظاهرا دم در بود و چند بار در زده بود به خودم اومدم و جواب دادم « بله... چیزی میخواهی نام؟
نامجون « رفتی یه دوش بگیری یا دوش بسازی دختر! خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟
میکا « خو..خوبم... الان میام
نامجون « خیلی خب منتظرم
میکا « غمگین و وا رفته دوش گرفتنم رو به پایان رسوندم و بعد از تعویض لباس هام و خشک کردن موهام به سمت آشپزخونه رفتم .. نام منتظر روی صندلی نشسته بود و سرش رو با دستاش گرفته بود.... قرص مسکن و یه لیوان آب جلوش بود! معلومه سر درد میگیره... چون چند روز درست و حسابی نخوابیده بود و دیشب بود اندازه صد سال پیرش کردم
۹۷.۰k
۲۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.