ماه روشن من پارت ⁴⁶
جیمین
وقتی هلیا به هوش امد و وایستاد دیدم میسو با یه چاقو داره میدوعه سمت هلیا دیدم از پشت فرو کرد تو کمر هلیا که خون هلیا رو صورتم پاشید(قشنگ تصورش کردم🥺)
-نهههههههه *عربده*
*هه اینم از این
دیدم میسو و سوهو همو بغل کردن
-کصافتای حروم زاده
یه تفنگ رو میز بود و زدم به میسو که خورد تو شکمش و به سوهو زدم که خورد تو دستش و بعد هلیا رو براید استایل بغل کردم و بردمش تو ماشین زنگ زدم به شیومین( بادیگارد شخصی جیمین)
(شیومین/)
/الو بله قربان
-الو بدو الان برات لوکیشن میفرستم و با چند تا از ادما بیاین اینجا و پدر این کسایی که داخل این خونه هستن در بیارید ولی زندشون بزارید چون میخوامشون
/چشم قربان
جیمین
حرکت کردم سمت بیمارستان و هلیا رو بردن اتاق عمل زنگ زدم به یونگی
(یونگی&زن یونگی(بورام)٫)
&الو سلام موچی خوبی
-ا. ا. الو هیونگ*با بغض سگی*
&صدات چرا اینطوریه چی شده
-*ماجرا رو تعریف کرد*
&وای وایستا الان کوک و دایون اینجام به اونا هم میگم با هم میایم نگران نباش
-باش مراقب باش بای
&بای
فلش بک به داخل خونه یونگی
(کوک/دایون*)
&بچه ها*با نگرانی*
/چی شده هیونگ
&مث اینکه میسو به هلیا چاقو زده و الان هلیا اتاق عمله و 3 ساعته نیومدن بیرون
/یا خدا بدو بریم *با ترس*
*وای اونی جونم
٫یا خدا بدویید
جیمین
دیدم کوک و یونگی دارن میدوعن سمت من
/هیونگ خوبی
-اره خوبم وقتی کسی که عاشقشم زیر تیغ جراحیه*با گریه و داد*
٫*گریه های صدا دار*
*هق هق هق اونی من هق
&*گریع*
دیگه چشمام سیاهی رفت و متوجه نشدم
کوک
داشتم هق هق گریه میکردم که دیدم جیمین افتاد و چشماش بستس
/جیمین *با داد*
پرستار امد و به جیمین یه سرم زد وقتی بهوش امد فقط گریه میکرد
پرستار:نگران نباشید بخاطره فشار عصبیه
/ممنون
&ممنون
جیمین
وقتی به هوش امدم دیدم کوک بالا سرم واستاده و گریه میکنه
-کوک چرا گریه میکنی*با بی حالی*
/هیچ نیست هیونگ
جیمین سرمش تموم شد رفتیم رو صندلی های رو به روی اتاق عمل وایستادیم که بعد 10 مین دکتر امد بیرون
دکتر:خوب عمل موفقیت امیز بود فقط میتونید یه نفر برید داخل و بقیه از پشت شیشه نگاه کنید
جیمین
من رفتم داخل دیدم هلیا من بی جون افتاده رو تخت و کلی دستگاه بهش وصله داشتم باهاش حرف میزدم که صدای دستگاه قلبش در امد و بوق میزد
دکتر منو انداخت بیرون پرده هارو کشید و من تو بغل کوک فقط گریه میکردم دیدم دکتر دستگاه شک رو برد داخل اتاق هلیا
دکتر:.............
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
خماری😄
حمایت کنید بیبی هام🍺💛
اگه کم بود معذرت🥲🪐
شرط برای پارت بعد:7 لایک ♥
وقتی هلیا به هوش امد و وایستاد دیدم میسو با یه چاقو داره میدوعه سمت هلیا دیدم از پشت فرو کرد تو کمر هلیا که خون هلیا رو صورتم پاشید(قشنگ تصورش کردم🥺)
-نهههههههه *عربده*
*هه اینم از این
دیدم میسو و سوهو همو بغل کردن
-کصافتای حروم زاده
یه تفنگ رو میز بود و زدم به میسو که خورد تو شکمش و به سوهو زدم که خورد تو دستش و بعد هلیا رو براید استایل بغل کردم و بردمش تو ماشین زنگ زدم به شیومین( بادیگارد شخصی جیمین)
(شیومین/)
/الو بله قربان
-الو بدو الان برات لوکیشن میفرستم و با چند تا از ادما بیاین اینجا و پدر این کسایی که داخل این خونه هستن در بیارید ولی زندشون بزارید چون میخوامشون
/چشم قربان
جیمین
حرکت کردم سمت بیمارستان و هلیا رو بردن اتاق عمل زنگ زدم به یونگی
(یونگی&زن یونگی(بورام)٫)
&الو سلام موچی خوبی
-ا. ا. الو هیونگ*با بغض سگی*
&صدات چرا اینطوریه چی شده
-*ماجرا رو تعریف کرد*
&وای وایستا الان کوک و دایون اینجام به اونا هم میگم با هم میایم نگران نباش
-باش مراقب باش بای
&بای
فلش بک به داخل خونه یونگی
(کوک/دایون*)
&بچه ها*با نگرانی*
/چی شده هیونگ
&مث اینکه میسو به هلیا چاقو زده و الان هلیا اتاق عمله و 3 ساعته نیومدن بیرون
/یا خدا بدو بریم *با ترس*
*وای اونی جونم
٫یا خدا بدویید
جیمین
دیدم کوک و یونگی دارن میدوعن سمت من
/هیونگ خوبی
-اره خوبم وقتی کسی که عاشقشم زیر تیغ جراحیه*با گریه و داد*
٫*گریه های صدا دار*
*هق هق هق اونی من هق
&*گریع*
دیگه چشمام سیاهی رفت و متوجه نشدم
کوک
داشتم هق هق گریه میکردم که دیدم جیمین افتاد و چشماش بستس
/جیمین *با داد*
پرستار امد و به جیمین یه سرم زد وقتی بهوش امد فقط گریه میکرد
پرستار:نگران نباشید بخاطره فشار عصبیه
/ممنون
&ممنون
جیمین
وقتی به هوش امدم دیدم کوک بالا سرم واستاده و گریه میکنه
-کوک چرا گریه میکنی*با بی حالی*
/هیچ نیست هیونگ
جیمین سرمش تموم شد رفتیم رو صندلی های رو به روی اتاق عمل وایستادیم که بعد 10 مین دکتر امد بیرون
دکتر:خوب عمل موفقیت امیز بود فقط میتونید یه نفر برید داخل و بقیه از پشت شیشه نگاه کنید
جیمین
من رفتم داخل دیدم هلیا من بی جون افتاده رو تخت و کلی دستگاه بهش وصله داشتم باهاش حرف میزدم که صدای دستگاه قلبش در امد و بوق میزد
دکتر منو انداخت بیرون پرده هارو کشید و من تو بغل کوک فقط گریه میکردم دیدم دکتر دستگاه شک رو برد داخل اتاق هلیا
دکتر:.............
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
خماری😄
حمایت کنید بیبی هام🍺💛
اگه کم بود معذرت🥲🪐
شرط برای پارت بعد:7 لایک ♥
۸.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.