زندگیه مافیایی ما
زندگیه مافیایی ما
پارت ۵
با حرص رفتم سمت اتاقم که صدای دادش که میگفت لباس هام توی کمد آماده اس
به ظاهری که برای خودم ساخته بودم نگاهی انداختم به به خدا چی آفریده اصلا یه تیکه گل نیگاه کن تروخدا الان پسرا باید صف میبستن برا من خاک تو سرشون اه اه
بوسی برای خودم توی آینه فرستادم و به سمت بیرون حرکت کردم
راوی
دخترک قدم هایش را بسیار محکم بر روی زمین میکوباند الحق که ابهتش را از پدرش به ارث برده بود و زیبایی و برازندگی را از مادرش یکی از دستانش را به نرده هاس سلطنتی عمارتش چسباند و به سمت مهمانان حرکت کرد که متوجه نگاهی بر روی خود شد اما هرچه گشت نتوانست صاحب آن نگاه خیره را پیدا کند.
پسرک چنان محو دختر داستان شده بود که متوجه کسانی که به سمتش می آیند نشد
این سوک
میتونستم سنگینی نگاهی رو حس کنم اما نمیتونستم صاحبش و پیدا کنم با کلافه گی به بکهیون خیره شدم قطعا دارم براش پدرت و درمیارم تو فعلا لاس بزنن اقاا
با صدایی که شنیدم اخمام رفت تو هم و برگشتم سمتش
♡هه میبینم نامزد عزیزم خیلی به خودش میرسه خبریه؟میخوای عروسی رو جلوتر بندازیم
و بعد حرف آخرش جام توی دستش و تا آخر سر کشید و منتظر جوابم نموند
+تمییز نمیخوام هیچ ردی از کثیفی توی خونه بمونه
/هعیی خداا آخه من چه گناهی کردمم
+تو گوه خوردی اون مرتیکه الدنگ و دعوت کردیی من تازه اون قضیه رو فراموش کرده بودم
/خب آخرش که باید باهم ازدواج کنین
+چند بار بگم من نمیخوام با کیم تهیونگ ازدواج کنمم
/پس چی یادت رفته این یه دستور از طرف پدرتون بود و قرار دادش هنوز هست پس نمیتونی بزنی زیرش
+اهه من ریدم توی این شانس
و از روی تکیه گاه مبل پریدم پایین و سیبی که نصفش مونده بود و پرت کردم که رفت لای موهای بکهیون
بله من به عنوان تنبیه دادم تمام کارای خونه رو بکهیون انجام بدهه و قضیه قرارداد هم اینه که ناپدریم که با پدر تهیونگ دوست بود باهم یه قرارداد میبندن مبنی بر این که من و تهیونگ توی تولد بیست و یک سالگی من مراسم ازدواج بگیریم و در هیچ صورت نمیتونیم اون قرارداد و لغو کنیم هووف رفتم داخل اتاق کارم که..
شرط پارت بعد
۱۵ لایک
۲۰ کامنت
پارت ۵
با حرص رفتم سمت اتاقم که صدای دادش که میگفت لباس هام توی کمد آماده اس
به ظاهری که برای خودم ساخته بودم نگاهی انداختم به به خدا چی آفریده اصلا یه تیکه گل نیگاه کن تروخدا الان پسرا باید صف میبستن برا من خاک تو سرشون اه اه
بوسی برای خودم توی آینه فرستادم و به سمت بیرون حرکت کردم
راوی
دخترک قدم هایش را بسیار محکم بر روی زمین میکوباند الحق که ابهتش را از پدرش به ارث برده بود و زیبایی و برازندگی را از مادرش یکی از دستانش را به نرده هاس سلطنتی عمارتش چسباند و به سمت مهمانان حرکت کرد که متوجه نگاهی بر روی خود شد اما هرچه گشت نتوانست صاحب آن نگاه خیره را پیدا کند.
پسرک چنان محو دختر داستان شده بود که متوجه کسانی که به سمتش می آیند نشد
این سوک
میتونستم سنگینی نگاهی رو حس کنم اما نمیتونستم صاحبش و پیدا کنم با کلافه گی به بکهیون خیره شدم قطعا دارم براش پدرت و درمیارم تو فعلا لاس بزنن اقاا
با صدایی که شنیدم اخمام رفت تو هم و برگشتم سمتش
♡هه میبینم نامزد عزیزم خیلی به خودش میرسه خبریه؟میخوای عروسی رو جلوتر بندازیم
و بعد حرف آخرش جام توی دستش و تا آخر سر کشید و منتظر جوابم نموند
+تمییز نمیخوام هیچ ردی از کثیفی توی خونه بمونه
/هعیی خداا آخه من چه گناهی کردمم
+تو گوه خوردی اون مرتیکه الدنگ و دعوت کردیی من تازه اون قضیه رو فراموش کرده بودم
/خب آخرش که باید باهم ازدواج کنین
+چند بار بگم من نمیخوام با کیم تهیونگ ازدواج کنمم
/پس چی یادت رفته این یه دستور از طرف پدرتون بود و قرار دادش هنوز هست پس نمیتونی بزنی زیرش
+اهه من ریدم توی این شانس
و از روی تکیه گاه مبل پریدم پایین و سیبی که نصفش مونده بود و پرت کردم که رفت لای موهای بکهیون
بله من به عنوان تنبیه دادم تمام کارای خونه رو بکهیون انجام بدهه و قضیه قرارداد هم اینه که ناپدریم که با پدر تهیونگ دوست بود باهم یه قرارداد میبندن مبنی بر این که من و تهیونگ توی تولد بیست و یک سالگی من مراسم ازدواج بگیریم و در هیچ صورت نمیتونیم اون قرارداد و لغو کنیم هووف رفتم داخل اتاق کارم که..
شرط پارت بعد
۱۵ لایک
۲۰ کامنت
۵.۳k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.