رمان سفر برای عشق پارت ۴۰
رمان سفر برای عشق پارت ۴۰
پارت آخر 💖💖💖
ویو بعد از چند ماه
تهیونگ : دکتر میتونم بچم رو ببینم؟
دکتر : بله حتما بفرمایید از این طرف
تهیونگ : ممنونم
رقت ا.ت رو اول بغل کرد و بوسید بعدشم بچه رو گرفت بغلش
تهیونگ : فرشته کوچولو خوش اومدی
ا.ت : چقد خوشگله
تهیونگ : به خودم کشیده
ا.ت : یاااااااا
تهیونگ : شوخی کردم عه
دوتاشون هم میخندن
خب دیگه همه اومدن بچه رو دیدن و خیلی خوشحال بودن مخصوصا پدر و مادر ا.ت که نوه اشون به دنیا اومده بود که دختر خاله ا.ت هم از اونور میگفت قسمت خودم شه انشالله که همه خندیدن و دیگه ا.ت و تهیونگ به خوبی و خوشی با فرشته کوچولو زندگی کردن مادربزرگ ا.ت و حالش هم رفتن آلمان و ا.ت اینا هم گاهی با مادرش و پدرش میرفتن به دیدار اونا
پایان 🥹🥹🥹🥹🥹
افسردگی بعد از رمان
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
پارت آخر 💖💖💖
ویو بعد از چند ماه
تهیونگ : دکتر میتونم بچم رو ببینم؟
دکتر : بله حتما بفرمایید از این طرف
تهیونگ : ممنونم
رقت ا.ت رو اول بغل کرد و بوسید بعدشم بچه رو گرفت بغلش
تهیونگ : فرشته کوچولو خوش اومدی
ا.ت : چقد خوشگله
تهیونگ : به خودم کشیده
ا.ت : یاااااااا
تهیونگ : شوخی کردم عه
دوتاشون هم میخندن
خب دیگه همه اومدن بچه رو دیدن و خیلی خوشحال بودن مخصوصا پدر و مادر ا.ت که نوه اشون به دنیا اومده بود که دختر خاله ا.ت هم از اونور میگفت قسمت خودم شه انشالله که همه خندیدن و دیگه ا.ت و تهیونگ به خوبی و خوشی با فرشته کوچولو زندگی کردن مادربزرگ ا.ت و حالش هم رفتن آلمان و ا.ت اینا هم گاهی با مادرش و پدرش میرفتن به دیدار اونا
پایان 🥹🥹🥹🥹🥹
افسردگی بعد از رمان
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
۵.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.