چند روز گذشته
چند روز گذشته.
ات خوب نمیشه.
حتی یه ذره هم.
صبحا تو خودش مچالهست، شبا کابوس میبینه و فریاد میزنه.
پرستارا فقط به دارو فکر میکنن.
روانپزشک فقط به تشخیص.
ولی اعضا؟
اونا فقط "ات" رو میخوان. همونی که میشناختن. همونی که دیگه نیست.
اتاق جلسه – عصر
ات توی بیمارستانه.
بقیه دور یه میز نشستن. مدیر روبهروشونه، دستهاش قفل شده رو میز.
صداش خشک و بیاحساسه، ولی تهش یه خستگیه که همه میفهمن.
– اگه وضعیتش بهتر نشه... باید از گروه خارج بشه.
هیچکس نفس نمیکشه.
جیمین بلند میشه. صداش میلرزه:
– یعنی چی "باید بره"؟ اون یکی از ماست.
مدیر مستقیم نگاهش میکنه:
– میدونم. ولی کمپانی نمیتونه صبر کنه تا شاید یه روز خوب شه. کارها روی زمین مونده. برنامهها، قراردادها...
جونگکوک لبخند تلخی میزنه:
– پس یعنی فقط تا وقتی عضوی از مایی که بتونه اجرا کنه، "واقعی" حساب میشه؟
هیچکس جواب نمیده.
وی بیصدا اشک میریزه.
شوگا آروم میگه:
– اون الان نمیتونه برای خودش بجنگه. اگه ما هم براش نجنگیم، کی میمونه؟
مدیر نفس عمیقی میکشه. سکوت. بلند میشه. درو باز میکنه و قبل از رفتن فقط یه جمله میگه:
– ده روز فرصت داریم. اگه تغییری نباشه... تصمیم گرفته میشه.
در بسته میشه.
و ات؟
اون لحظه همزمان پشت شیشهی اتاقش نشسته، به بارون نگاه میکنه.
ات خوب نمیشه.
حتی یه ذره هم.
صبحا تو خودش مچالهست، شبا کابوس میبینه و فریاد میزنه.
پرستارا فقط به دارو فکر میکنن.
روانپزشک فقط به تشخیص.
ولی اعضا؟
اونا فقط "ات" رو میخوان. همونی که میشناختن. همونی که دیگه نیست.
اتاق جلسه – عصر
ات توی بیمارستانه.
بقیه دور یه میز نشستن. مدیر روبهروشونه، دستهاش قفل شده رو میز.
صداش خشک و بیاحساسه، ولی تهش یه خستگیه که همه میفهمن.
– اگه وضعیتش بهتر نشه... باید از گروه خارج بشه.
هیچکس نفس نمیکشه.
جیمین بلند میشه. صداش میلرزه:
– یعنی چی "باید بره"؟ اون یکی از ماست.
مدیر مستقیم نگاهش میکنه:
– میدونم. ولی کمپانی نمیتونه صبر کنه تا شاید یه روز خوب شه. کارها روی زمین مونده. برنامهها، قراردادها...
جونگکوک لبخند تلخی میزنه:
– پس یعنی فقط تا وقتی عضوی از مایی که بتونه اجرا کنه، "واقعی" حساب میشه؟
هیچکس جواب نمیده.
وی بیصدا اشک میریزه.
شوگا آروم میگه:
– اون الان نمیتونه برای خودش بجنگه. اگه ما هم براش نجنگیم، کی میمونه؟
مدیر نفس عمیقی میکشه. سکوت. بلند میشه. درو باز میکنه و قبل از رفتن فقط یه جمله میگه:
– ده روز فرصت داریم. اگه تغییری نباشه... تصمیم گرفته میشه.
در بسته میشه.
و ات؟
اون لحظه همزمان پشت شیشهی اتاقش نشسته، به بارون نگاه میکنه.
- ۳.۶k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط