خانزاده

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁


#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت21



من اون آدم و دوست داشتم برای اینکه با اون بمونم هر کاری می کردم اما الان چرا اینطور بیتاب ناراحت بودم کم و بیش دیشب و یادم بود کارهایی که شاهو و کرده بود رفتارش حرفاش طوری بود که ازش بترسم

طوری بود که شک کنم اونم منو دوست داری یا نه!
با زنگ گوشی نگاهی بهش انداختم اسم شاهو روشن و خاموش می شد تماس و وصل کردم و صدای مثل همیشه جدیش توی گوشم نشست

_چی شد خانواده ات که حرفی نزدن؟

اشکامو پاک کردم و با بغض گفتم

گفتم مسموم شده بودم شب تا صبح توی بیمارستان بودم

با صدای بلند خندید و گفت
_دیگه داری راه میفتی یاد میگیری چطوری خودتو از مخمسه نجات بدی...

بعد از اینکه من سکوت کردم و گفت
_ حالا چرا دوباره داری گریه می کنی همه چیز که به خیر گذشته الان دردت چیه؟

حرفی که باید به زبان آوردم و گفتم

ما باید هرچه زودتر ازدواج کنیم من نمیخام
نمیخام اتفاقی بیفته من می خوام خانوادمو و ناراحت کنم کی میایی خواستگاریم شاهو؟

کمی مکث کرد و بالاخره جواب داد

_خبدی از خواستگاری نیست
میتونیم مقل قبل ادامه بدیم من نمیخوام ازدواج کنم یعنی مشکلاتی دارم که باید حلش کنم و بعد به ازدواج فکر کنم
قرار نبست اتفاقی بیفته و خانوادتون بوببرن...
هر موقع وقتش رسید ازدواج هم می کنیم...




🌹🍁@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت22 خبری از خواستگاری نبود ...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت23 از فکر کردن از چیدن این...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت20 من فقط نمیخواستم نگرانت...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت19 اولین نفر مادرم بود که ...

فرار من

black flower(p,271)

سه پاتر(درخواستی) P3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط