پارت چهل (آخر )
عشق یا مرگ
سکوت همه جا فرمان میداد تا اینکه صدای اربده لی مین در اومد
درسته داشت به سمت شوگا حمله ور میشد شب بود و فقط نور ماه دیده میشد به خاطر سریع اتفاق افتادن همه چی شوگا نتونست کاری کنه و بعد حس گرمی رو روی تنش حس کرد
که بعدش کسی رو جلوش دید که باعث شد مو به تنش سیخ شه
ا.ت بود لی مین شمشیر رو درست وست قلب ا.ت فرو برده بود و ا.ت هم مقابل شمشیری که دستش بود رو داخل قلب اون کرد ا.ت به خاطر قدرت الهی که داشت مقاوم تر بود لی مین مرد و ا.ت رو زمین افتاد شوگا و کوک به سرعت رفتن سمتش ولی کار از کار گذشته بود ا.ت دستشو رو صورت معشوقش گذاشت و لبش رو تر کرد و گفت
ا.ت , مراقب ...خودت .....باش ...منو فراموش.... نکن (تیکه تیکه )
روبه کوک
ا.ت ،پادشاه ....عادلی...باش
شوگا که داشت مثل ابر بهار بالای سر عشقش گریه میکرد دست ا.ت از روی صورتش افتاد بدنش سرد شد جریان خون قط شد و بعد تمام بدنش تبدیل به پروانه های سیاه و ریز ریز شد و به آسمون پر کشید
کوک و شوگا هردو عزیز ترین فرد زندگیشون رو از دست داده بودن هردو تو شک بودن و فقط بی صدا اشک میریختن که در همین حین جیمین و پدربزرگ ا.ت میرسن
پدر بزرگ ا.ت با اون صحنه میفهمه که پاره تنش جونشو داده بود جیمینم که دختری که از بچگی و از همون کوچولویی بزرگش کرده بود رو از دست داد تنها یادگار خواهرش همه حالشون بد بود
۳روز بعد
کوک ویو
امروز یادبودش رو گرفتیم قلبم درد میکنه من به حرفش گوش میدم پادشاه عادلی میشم
شوگا ویو
تو ذهنم حکش کردم اون قرار نیست فراموش شده
هر کس یه فانوس توی دستشون و به یاد ملکه به آسمون سیاه میفرستادن
ملکه رفت ......
خب خب گفتم که سر این اشکتون در میاد و خب یه خبر خوب دیگه
فصل دوم دارههههههه
و من از فردا یه فیک جدید شروع میکنم و هر وقت ایده ای برای فصل دو گرفتم اونو میزارن 💚🌵
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.