part

part¹
مامان میا[ماریا]:دخترم بیدار شو ساعت ۷ باید بری آماده بشی برای رفتن ساعت ۱ باید بری
میا:باشه مامان چند دقیقه وایسا[خوابالود]
ماریا:بیدار شووووو
میا:باشه🥱
ویو میا
مامانم بیدارم کرد و لباسامو عوض کردم و. موهامو مرتب کردم و دست و صورتمو شستم و رفتم پایین صبحونه بخورم

میا:صبح بخیر بابا
بابای میا[جونگ]:صبح بخیر دخترم،امروز میری؟دلت برامون تنگ نمیشه؟
میا:میرم ولی این چه حرفیه بابا مگه میشه دلم تنگ نشه براتون؟ بهتون سر میزنم
و بلند شد و مامان باباشو بغل کرد و بعد صبحونه خوردن
و میا رفت و هدفونشو گذاشت گوشش و وسایل مورد نیازشو گذاشت توی چمدونو ساک هاش
و دوش گرفت و کمی خوابید و آلارمو برای ۱۱
گذاشت و کمی چشماشو بست
پرش به ساعت ۱۱
میا:بیدار شدم و آماده شدم
حس عجیبی داشتم حس میکردم قراره به ی دنیای جدید پا بذارم
با مامانم و بابام خداحافظی کردم و امروز بابام بخاطر خداحافظی با من مرخصی گرفت و به شرکتش نرفت
میا:دلم براتون تنگ میشه[بغض]
ماریا:منم دخترم ،من و بابات هم دلتنگت میشیم،قول بده که بهمون سر بزنی[بغض]
میا:قول میدم بهتون
و هردوتاشونو بغل کرد و خداحافظی کرد و رفت دنبال یونا
یونا:دختر اومدی بالاخرههه
میا:آره [و همو بغل کردن]
و رفتن
و بعد چند ساعت رسیدن به سئول...
دیدگاه ها (۰)

pqrt²میا:بعد از رسیدن به سئول به خونه ی کوچیکی که‌من و یونا ...

part³که گوشیو برداشتممیا:الو؟ناشناس:بیا بیرون وگرنه مادرتو م...

معرفی شخصیت هاسلامممم من لی میا هستم و ۱۷ سالمه ،ی دختر پران...

نام رمان:ازت انتقام میگیرم شخصیت های اصلی:جونگکوک،میا،تهیونگ...

همیشگی من

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط