ادامه تکپارتی کوک
مشخص بود ک کوک خیلی عصبی شده
و همیشه منو میترسوند
مخصوصاااا چشماش
چشماش از هرچیزی ترسناک تر بود
به زور تونستم بگم
+ک... کوک
_هیچی نگو نمیخوام صداتو بشنوم
بغضم گرفت و ساکت نشستم و رینا هم ساکت نشسته بود
20 مین بعد
قهر کوک مساوی با مرگ من بود.. و کوک هم میدونست و تکرارش میکرد.. جو برام سنگین شد پس رفتم تو اتاق و تا صبح گریه کردم.. اما صدای رینا رو شنیدم ک داشت با کوک درباره این 5 سال حرف میزد..
(صبح)
چشمام و باز کردم، سرم خیلی درد میکنه.. از بس ک دیشب گریه کردم..
کوک بعد از 5 سال منو پیدا کرده و اینجوری میکنه؟ اصلا دلش برام تنگ شده؟ اصلا چرا اونجوری همو پیدا کردیم؟ بعد از کلی سوال پرسیدن از خودم یکم دورمو بررسی کردم و دیدم کوک پیشم خوابیده، هنوزم مثل خرگوشا کیوته! دلم براش تنگ شده بود، متوجه شدم ک زیر چشمش گود افتاده از بس ک گریه کرده.. وایس برم خودمو جلو اینه نگا کنم... جییییغغغغغغغ این کیههههههه منمممم؟ وقتی خودمو دیدم جیغ کشیدم و کوک از خواب پرید
+جیغغغغغغغغغغغغغ
_چیشده؟ (با نگرانی)
+ا.و.. ن.. ک... کیههههه ت اینه...م....منم؟؟؟؟
_خودتی.
کوک ویو
مثل همیشه اسکل و دیوونست😂
سعی میکردم بهش نخندم
دلم برا دیوونه بازیامون تنگ شده، البته نباید دیشب باهاش اینجوری میکردم، بعد از 5 سال پیداش کردم ولی برای من اندازه 5000 سال گذشت..
سریع از این اتاق رفت بیرون، ینی بام قهره همیشه همین بوده پس رفتم دنبالش و از پشت بغلش کردم
+کوک ولم کن..
_نمیخوام، بعد از 5 سال همو پیدا کردیم کلوچه
بعد از پنج مین ک تو بغلم بود برگشت و بغلم کرد
بعد متوجه شدم لباسم خیس شده
صورتشو قاب گرفتم و نگاهش کردم
_یااا ارزش نداره قضیه هان ک خودتو اینجوری کنی واسش!
+م... مسئله این.. نیست...
_اتفاق دیگه ای افتاده؟
+ن.. نه...
_پس چی؟
+ک... کوکی دلم.. ب.. برات تنگ شده بود..
به خودم فشردمش و گفتم
_منم دلم واست تنگ شده بود کلوچه!
همیشه کلوچه صداش میکردم چون اون منو کوکی صدا میکرد و همیشه سر این ک کلوچه صداش میکردم بهم غر میزد😂
+یااااااا
_باید فرار کنم؟
+نه.
_ینی اره
و پا ب فرار گذاشتم و اونم دنبالم میدویید و هر چند ثانیه ای فحشی نثارم میکرد😂
ک در نهایت دیدم خانم غش کرده و براید بغلش کردم و بردمش رو تخت خوابوندمش و بوسه ای ب لپش زدم و پیشش خوابیدم ک یهو پرید روم و فهمیدم خودشو ب خواب زده بود و منم تا تونستم قلقلکش دادم😂
پایان
(بد شد تهش، به روم نیارین. 💔🗿)
و همیشه منو میترسوند
مخصوصاااا چشماش
چشماش از هرچیزی ترسناک تر بود
به زور تونستم بگم
+ک... کوک
_هیچی نگو نمیخوام صداتو بشنوم
بغضم گرفت و ساکت نشستم و رینا هم ساکت نشسته بود
20 مین بعد
قهر کوک مساوی با مرگ من بود.. و کوک هم میدونست و تکرارش میکرد.. جو برام سنگین شد پس رفتم تو اتاق و تا صبح گریه کردم.. اما صدای رینا رو شنیدم ک داشت با کوک درباره این 5 سال حرف میزد..
(صبح)
چشمام و باز کردم، سرم خیلی درد میکنه.. از بس ک دیشب گریه کردم..
کوک بعد از 5 سال منو پیدا کرده و اینجوری میکنه؟ اصلا دلش برام تنگ شده؟ اصلا چرا اونجوری همو پیدا کردیم؟ بعد از کلی سوال پرسیدن از خودم یکم دورمو بررسی کردم و دیدم کوک پیشم خوابیده، هنوزم مثل خرگوشا کیوته! دلم براش تنگ شده بود، متوجه شدم ک زیر چشمش گود افتاده از بس ک گریه کرده.. وایس برم خودمو جلو اینه نگا کنم... جییییغغغغغغغ این کیههههههه منمممم؟ وقتی خودمو دیدم جیغ کشیدم و کوک از خواب پرید
+جیغغغغغغغغغغغغغ
_چیشده؟ (با نگرانی)
+ا.و.. ن.. ک... کیههههه ت اینه...م....منم؟؟؟؟
_خودتی.
کوک ویو
مثل همیشه اسکل و دیوونست😂
سعی میکردم بهش نخندم
دلم برا دیوونه بازیامون تنگ شده، البته نباید دیشب باهاش اینجوری میکردم، بعد از 5 سال پیداش کردم ولی برای من اندازه 5000 سال گذشت..
سریع از این اتاق رفت بیرون، ینی بام قهره همیشه همین بوده پس رفتم دنبالش و از پشت بغلش کردم
+کوک ولم کن..
_نمیخوام، بعد از 5 سال همو پیدا کردیم کلوچه
بعد از پنج مین ک تو بغلم بود برگشت و بغلم کرد
بعد متوجه شدم لباسم خیس شده
صورتشو قاب گرفتم و نگاهش کردم
_یااا ارزش نداره قضیه هان ک خودتو اینجوری کنی واسش!
+م... مسئله این.. نیست...
_اتفاق دیگه ای افتاده؟
+ن.. نه...
_پس چی؟
+ک... کوکی دلم.. ب.. برات تنگ شده بود..
به خودم فشردمش و گفتم
_منم دلم واست تنگ شده بود کلوچه!
همیشه کلوچه صداش میکردم چون اون منو کوکی صدا میکرد و همیشه سر این ک کلوچه صداش میکردم بهم غر میزد😂
+یااااااا
_باید فرار کنم؟
+نه.
_ینی اره
و پا ب فرار گذاشتم و اونم دنبالم میدویید و هر چند ثانیه ای فحشی نثارم میکرد😂
ک در نهایت دیدم خانم غش کرده و براید بغلش کردم و بردمش رو تخت خوابوندمش و بوسه ای ب لپش زدم و پیشش خوابیدم ک یهو پرید روم و فهمیدم خودشو ب خواب زده بود و منم تا تونستم قلقلکش دادم😂
پایان
(بد شد تهش، به روم نیارین. 💔🗿)
۱۴.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.