چگونه کسی را که ندیدی می توانی ببوسی

part 1

برای آخرین بار به خودم نگاهی انداختم، لباسی که به سلیقه من نبود کت شلوار سفید.
همچنین مدل مو ایی که واسه این ازدواج اجباری در نظر گرفته شده بود هم به خواسته من نبود درست مثل این زندگی ...

طبق گفت های پدرم من باید یه ازدواج سیاسی کنم این حرفا از سن 18 سالگیم شروع شده بود.

که باید نام خاندان اوسامو رو پا برجا نگه دارم.

دستی به مو های شکلاتی ام کشیدم و در اتاق رو باز کردم من واقعا از امگا ها خوشم نمیاد...

اونا از خودشون رایحه پخش می کنن تا الفا ها رو به سمت خودشون جذب کنن عین یه محرک قوی و بدرد نخور.

آروم درو پشت سرم بستم که قیافه مادرم رو جلو روم دیدم و من رو نگه داشت گفت: دازای اگه بخوای هنوزم می تونم با پدرت حرف بزنم لازم نیست خودتو مجبور کنی هنوزم دیر نشده.

نگاه الفا مو شکلاتی سرد و خالی از هرگونه احساساتی شد، دستان زن بتا را گرفت و گفت: مادر، من خیلی وقته که می دونم طرف پدری نه من و ابن حرفات به من دلگرمی نمی ده امروزم روز عقده نحسمه.
خانم اوسامو: دازای می تونیم لغوش کنیم


این داستان ادامه دارد....(^-^)
#فن_فیک
#سوکوکو
دیدگاه ها (۱۱)

《جنون در یک لحظه》Part1به قلم: Law Winslet سرنوشت آغازی است ک...

《جنون در یک لحظه 》Part2به قلم:Law Winslet از زمانی که گفتن ب...

می خوام فن فیک از بانگو بنویسم... یه حمایتمون نشه

#پارت ۱(ددی من)از زبان چویا : صبح با چشم های خواب آلود، از خ...

رها🍂 میدونی بدی این دنیا چیه؟هر چقدرم سعی کنی از خودت فرار ک...

قهوه تلخ پارت ۲۷دازای: یادت باشه سان نفهمه چویا: یجوری میام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط