تو به من خندیدی

تو به من خندیدی ,
و نمی‌دانستی ...
من به چه دلهره از باغچه همسایه ,
سیب را دزدیدم ...
باغبان از پی من تند دوید ,
سیب را دست تو دید ...
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق در این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت ...

#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۲)

به دنبال لبخند ناب تو هستمچنین عمرم را می گذرانممرا نه شکوه ...

سلاماینجا خواب من است یا خواب تو؟صبح، کداممان تنها می‌شود؟می...

خوابی را که دیشب دیدم بر می دارم و می گذارم توی فریزر تا این...

می ترسم شعرهایی را که زیرِ خاک خواهم گفتنتوانم برای کسی بخوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط