ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_²⁰ɞ
چشم
رفتم بیرون و نشستم تو ماشین
ات: سلام
جیمین: سلام
حرکت کردم به سمت خونه
20دقیقه بعد رسیدن
پیاده شدن و رفتن داخل و رو کاناپه نشستن
ات: گفتی می خوای منو ببینی
جیمین: آره باید یک چیز مهمی بهت بگم
ات: چیه
جیمین: راستش ات من.......
ات: چیزی شده
جیمین: عاشقتم
ات: چ... چی
جیمین: میدونم شاید دوستم نداشته باشی ولی رو سنگینی میکرد
ات: وایی کراشم بهم اعتراف کرد(جلو دهنشو میگیره)
جیمین: صبر کن توهم عاشقمی
ات: خب آره
جیمین بدون مکث دختر رو برو شو بوسید شروع کرد مک زدن دختر اول تو شک بود ولی. بعد همکاری کرد(جونگکوک رفته بود) بوسش خیلی عمیق شده بود جوری که دوتا بلند شدن جیمین اتو چشبوند به خودش ات دیتشو دور گردن جیمین وپاهاشو دور کمر جیمین انداخت و جیمین به سمت اتاق رفت و رفتن توش(و اسمات)(خدایا من بچه پاکی هستم📿😐😐🗿)
(بعد از کارشون)
گوشیه جیمین زنگ میخوره باباشه
جیمین: الو بابا
ب/ج: آماده باش دارم میام باید بریم خونه دوستم کار مهمی داریم
جیمین: چی داری میای(تعجب)
ب/ج: بدو 20 دقیقه دیگه رسیدم کوکم نزدیکه
جیمین: باشه
سری قطع کرد
جیمین: بدبخت شدیم
ات: چرا... اخ
جیمین: بابام اینا دارن میان می خوایم بیایم خونه شما
ات: چی منکه اینجام ساعت چنده وای 9 من باید برم آخخخ
جیمین: چیشده بیب
ات: دلم خیلی درد میکنه بار اولم بود
جیمین: ببخشید بیا لباس بپوش برسونمت
ات: نه تاکسی میگرم زود تر میرم تو هم برو حموم
جیمین: آخه... باشه مواظب باش
ات: باشه
ات لباس پوشید و تاکسی گرفت رفت
ات ویو
رفتم داخل خونه سری رفتم اتاقم رفتم حموم و بدنم و شستم اومدم لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و یکم میکاپ کردم و رفتم پایین تو آشپزخونه پیش اجوما
ات: اجوما
اجوما: آ بله
ات: میشه یه مسکن بدی بهم
اجوما: ها چرا
ات: یکم دلم درد میکنه(زر میزنه داره میمیره)
اجوما: آ باشه
یه قرص خوردم مگ اینکه خوب شم و نشستم رو کاناپه و آدی رفتار می خواستم کنم ولی وقتی به این فکر میکردم که به عشقم اعتراف کردم دیوونم میکنه و از سر خوشحالی جیغ بلندی کشیدم
خدمتکارا: وای خانم خوبسد اتفاقی افتاد چیشده(نگران)
یونا: چیشده جنگ جهانی هشتم بر پا شده(ایشون در حال فر کردن مو و جذاب کردن هستن که میفهمید برای چیه)
ات: اهممم... هیچی
برگشتن سر کارشون
جیمین ویو
ات که رفت سری رفتم دوش گرفتم اومدم یه تیپ سفید زدم(اسلاید بعد) و مو هامو هم درست کردم و کفش پوشیدم کلید ماشین هم برداشتم و بابا و جونگکوکم آماده بودن پس سوار ماشین شدیم
و حرکت کردیم
20دقیقه بعد
رسیدیم پیاده شدیم و در زدیم یه خدمتکار درو باز کرد و رفتیم تو ات نشسته بود و انگار از یچیزی خوشحال بود رفتیم داخل بابای ات و یونا هو بودن
ʚPART_²⁰ɞ
چشم
رفتم بیرون و نشستم تو ماشین
ات: سلام
جیمین: سلام
حرکت کردم به سمت خونه
20دقیقه بعد رسیدن
پیاده شدن و رفتن داخل و رو کاناپه نشستن
ات: گفتی می خوای منو ببینی
جیمین: آره باید یک چیز مهمی بهت بگم
ات: چیه
جیمین: راستش ات من.......
ات: چیزی شده
جیمین: عاشقتم
ات: چ... چی
جیمین: میدونم شاید دوستم نداشته باشی ولی رو سنگینی میکرد
ات: وایی کراشم بهم اعتراف کرد(جلو دهنشو میگیره)
جیمین: صبر کن توهم عاشقمی
ات: خب آره
جیمین بدون مکث دختر رو برو شو بوسید شروع کرد مک زدن دختر اول تو شک بود ولی. بعد همکاری کرد(جونگکوک رفته بود) بوسش خیلی عمیق شده بود جوری که دوتا بلند شدن جیمین اتو چشبوند به خودش ات دیتشو دور گردن جیمین وپاهاشو دور کمر جیمین انداخت و جیمین به سمت اتاق رفت و رفتن توش(و اسمات)(خدایا من بچه پاکی هستم📿😐😐🗿)
(بعد از کارشون)
گوشیه جیمین زنگ میخوره باباشه
جیمین: الو بابا
ب/ج: آماده باش دارم میام باید بریم خونه دوستم کار مهمی داریم
جیمین: چی داری میای(تعجب)
ب/ج: بدو 20 دقیقه دیگه رسیدم کوکم نزدیکه
جیمین: باشه
سری قطع کرد
جیمین: بدبخت شدیم
ات: چرا... اخ
جیمین: بابام اینا دارن میان می خوایم بیایم خونه شما
ات: چی منکه اینجام ساعت چنده وای 9 من باید برم آخخخ
جیمین: چیشده بیب
ات: دلم خیلی درد میکنه بار اولم بود
جیمین: ببخشید بیا لباس بپوش برسونمت
ات: نه تاکسی میگرم زود تر میرم تو هم برو حموم
جیمین: آخه... باشه مواظب باش
ات: باشه
ات لباس پوشید و تاکسی گرفت رفت
ات ویو
رفتم داخل خونه سری رفتم اتاقم رفتم حموم و بدنم و شستم اومدم لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و یکم میکاپ کردم و رفتم پایین تو آشپزخونه پیش اجوما
ات: اجوما
اجوما: آ بله
ات: میشه یه مسکن بدی بهم
اجوما: ها چرا
ات: یکم دلم درد میکنه(زر میزنه داره میمیره)
اجوما: آ باشه
یه قرص خوردم مگ اینکه خوب شم و نشستم رو کاناپه و آدی رفتار می خواستم کنم ولی وقتی به این فکر میکردم که به عشقم اعتراف کردم دیوونم میکنه و از سر خوشحالی جیغ بلندی کشیدم
خدمتکارا: وای خانم خوبسد اتفاقی افتاد چیشده(نگران)
یونا: چیشده جنگ جهانی هشتم بر پا شده(ایشون در حال فر کردن مو و جذاب کردن هستن که میفهمید برای چیه)
ات: اهممم... هیچی
برگشتن سر کارشون
جیمین ویو
ات که رفت سری رفتم دوش گرفتم اومدم یه تیپ سفید زدم(اسلاید بعد) و مو هامو هم درست کردم و کفش پوشیدم کلید ماشین هم برداشتم و بابا و جونگکوکم آماده بودن پس سوار ماشین شدیم
و حرکت کردیم
20دقیقه بعد
رسیدیم پیاده شدیم و در زدیم یه خدمتکار درو باز کرد و رفتیم تو ات نشسته بود و انگار از یچیزی خوشحال بود رفتیم داخل بابای ات و یونا هو بودن
۷.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.