ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_¹⁹ɞ
(3ماه بعد)
ات ویو
دیگه باید امتحانات و بدیم که دانشگاه تموم شه(بچه ها باید تموم شه دانشگاهشون من نمدونم دانشگاه چقدر طول میکشه خب پس میگم امتحان دادن دادن تموم میشه😁😁) و فقط هم 3امتحان مونده رفتم سر کتاب تا درس بخونم ولی یاد جیمین افتادم این چند وقته هر موقع میبینمش قلبم تند تند میزنه هرکار بخوام انجام بدم به فکرم میاد فکر کنم عاشقش شدم چون واقعا عاشقش شدم شروع کردم خوندن
جیمین ویو
سه تا امتحان مونده تا تموم شه دیگه بلند شدم رقنم حموم اومدم جلو آینه ایستادم که موهامو خشک کنم ولی یاد ات افتادم اون دختر واقعا کیوته دوسش دارم عاشقشم موهامو خشک کردم نشستم تا در بخونم
جونگکوک ویو
امتحاناتمون و دادیم تموم شده حوصلم خیلی سر میره اوففف چیکار کنم برم پیاده روی آماده شدم رفتم پیاده روی همینطور که قدم میزدم به کافه ات رسیدم ات چون امتحان داره نمیتونه به کافه برسه تا اینجا اومدم برم داخل
یونا: سلام به کافه ما خوش آمدید
جونگکوک: سلام یونا
یونا: سلام جونگکوک
جونگکوک: سلام
نشستم روی یکی از میز های کافه و به منظره بیرون نگاه کردم خیلی خوشگل بود
یونا: چیزی می خواید
جونگکوک: یه هات چاکلت
یونا: چشم
جونگکوک: مرسی
بعد از اینکه خوردم اومدم بیرون و رفتم خونه و خوابیدم
ات ویو
کلی خوندم و تموم شد بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم حوله پیچوندم دور خودم که جیمین زنگ زد سری جواب دادم
جیمین: الو
ات: سلام
جیمین: سلام خوبی
ات: خوبم مرسی چیکار میکنی
جیمین: اممم هیچی میشه چیزه... ام همو ببینیم می خوام یچیزی بهت بگم
ات: اممم... خب آره
جیمین: پس من میام دنبالت بریم خونه ما
ات:امممم باشه
قطع کردن
سری بلند شدم و یه کراپ و یه دامن مشکی پوشیدم (اسلاید بعد) و یکم آرایش کردم و گوشیم و برداشتم و زنگ زدم جیمین
جیمین ویو
بعد از قطع کرد یه لباس دکمه دار پوشیدم با شلوارلی پاره و ات زنگ زد
جواب داد
ات: آمادم
جیمین: باش الان میام
قطع کردم کلید ماشینم و برداشتم و رفتم (ماشینش تسلا هست) حرکت کردم سمت خپنه ات اینا خوشبختانه جونگکوک خواب بود بابا هم که بیرون بود فردا میومد باید جونگکوکم بفرستم بیرون راستی خواستم ات و ببینم که بهش اعتراف کنم تو راه زنگ زدم جونگککوک
جونگکوک: الو(خواب آلود)
جیمین: گمشو از خونه برو بیرون
جونگکوک: چرا(تعجب) بخدا لباستو نبردم(تعجب)
جیمین: به خاطر اون نمیگم برو بیرون ببین چخبره فردا بیا خونه
جونگکوک: وا چرا
جیمین: حرف نزن برو پیش تهیونگ برات شیرموز بخره و گیم بزنین
جونگکوک: باش خدافظ
خب حل شد رسیدم بوق زدم تا ات بیاد
ات ویو
صدا بوق ماشین جیمین اومد رفتم پایین که
ب/ا: کجا به سلامتی
ات: پیش دوستم
ب/ا: دوستت کیه
ات: بابا یجی
ب/ا: باش ساعت 9بیا دوستم می خواد بیاد ک
ات:
ʚPART_¹⁹ɞ
(3ماه بعد)
ات ویو
دیگه باید امتحانات و بدیم که دانشگاه تموم شه(بچه ها باید تموم شه دانشگاهشون من نمدونم دانشگاه چقدر طول میکشه خب پس میگم امتحان دادن دادن تموم میشه😁😁) و فقط هم 3امتحان مونده رفتم سر کتاب تا درس بخونم ولی یاد جیمین افتادم این چند وقته هر موقع میبینمش قلبم تند تند میزنه هرکار بخوام انجام بدم به فکرم میاد فکر کنم عاشقش شدم چون واقعا عاشقش شدم شروع کردم خوندن
جیمین ویو
سه تا امتحان مونده تا تموم شه دیگه بلند شدم رقنم حموم اومدم جلو آینه ایستادم که موهامو خشک کنم ولی یاد ات افتادم اون دختر واقعا کیوته دوسش دارم عاشقشم موهامو خشک کردم نشستم تا در بخونم
جونگکوک ویو
امتحاناتمون و دادیم تموم شده حوصلم خیلی سر میره اوففف چیکار کنم برم پیاده روی آماده شدم رفتم پیاده روی همینطور که قدم میزدم به کافه ات رسیدم ات چون امتحان داره نمیتونه به کافه برسه تا اینجا اومدم برم داخل
یونا: سلام به کافه ما خوش آمدید
جونگکوک: سلام یونا
یونا: سلام جونگکوک
جونگکوک: سلام
نشستم روی یکی از میز های کافه و به منظره بیرون نگاه کردم خیلی خوشگل بود
یونا: چیزی می خواید
جونگکوک: یه هات چاکلت
یونا: چشم
جونگکوک: مرسی
بعد از اینکه خوردم اومدم بیرون و رفتم خونه و خوابیدم
ات ویو
کلی خوندم و تموم شد بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم حوله پیچوندم دور خودم که جیمین زنگ زد سری جواب دادم
جیمین: الو
ات: سلام
جیمین: سلام خوبی
ات: خوبم مرسی چیکار میکنی
جیمین: اممم هیچی میشه چیزه... ام همو ببینیم می خوام یچیزی بهت بگم
ات: اممم... خب آره
جیمین: پس من میام دنبالت بریم خونه ما
ات:امممم باشه
قطع کردن
سری بلند شدم و یه کراپ و یه دامن مشکی پوشیدم (اسلاید بعد) و یکم آرایش کردم و گوشیم و برداشتم و زنگ زدم جیمین
جیمین ویو
بعد از قطع کرد یه لباس دکمه دار پوشیدم با شلوارلی پاره و ات زنگ زد
جواب داد
ات: آمادم
جیمین: باش الان میام
قطع کردم کلید ماشینم و برداشتم و رفتم (ماشینش تسلا هست) حرکت کردم سمت خپنه ات اینا خوشبختانه جونگکوک خواب بود بابا هم که بیرون بود فردا میومد باید جونگکوکم بفرستم بیرون راستی خواستم ات و ببینم که بهش اعتراف کنم تو راه زنگ زدم جونگککوک
جونگکوک: الو(خواب آلود)
جیمین: گمشو از خونه برو بیرون
جونگکوک: چرا(تعجب) بخدا لباستو نبردم(تعجب)
جیمین: به خاطر اون نمیگم برو بیرون ببین چخبره فردا بیا خونه
جونگکوک: وا چرا
جیمین: حرف نزن برو پیش تهیونگ برات شیرموز بخره و گیم بزنین
جونگکوک: باش خدافظ
خب حل شد رسیدم بوق زدم تا ات بیاد
ات ویو
صدا بوق ماشین جیمین اومد رفتم پایین که
ب/ا: کجا به سلامتی
ات: پیش دوستم
ب/ا: دوستت کیه
ات: بابا یجی
ب/ا: باش ساعت 9بیا دوستم می خواد بیاد ک
ات:
۹.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.