p8
یونگ رو نگاهی از سر کنجکاوی به تهیونگ انداخت:«امشب چه خبره؟!»تهیونگ موهای یونگ رو رو ول کرد و چونشو گرفت:«بیبی گرل پدر مادرم میخان ببیننت»یونگ رو دست تهیونگ رو پس زد :«بازیگری دوست دارم...»تهیونگ نیشخندی زد و یونگ رو رو روی تخت هل داد:«پس بزار ببینیم بیبی گرل بازیگرمون صحنه ی کیس رفتنش چطوریه... »سرشو به صورت یونگ رو نزدیک کرد و وحشیانه میبوسید طوری که انگار یه قرار بود یه رابطه ی بی دی اس ام رو شروع کنه و داشت به طرف مقابلش میفهموند که قرار به فاکی ترین شکل بفاک بره حتی انگار نفس هم کم نمیورد و اصلا نمیخواست از یونگ رو جدا بشه اما با مشت هایی که به سینش خورد ناچار این صحنه ی زیبارو تموم کرد و به سمت در رفت :«سریع بیا پایین میخوام ناهار بخورم»یونگ رو کمی بعد از تهیونگ به طبقه ی پایین رفت ایندفعه تصمیمشو عوض کرده بود چرا نمونه و تهیونگ رو عاشق خودش کنه؟! ناسلامتی قرار بود مادر بچش بشه همین افکار باعث میشد یونگ رو به این فکرا بره خب اولین قدم این بود بجای اینکه دورترین نقطه به تهیونگ بشینه برو بشینه روی پاش یعنی نزدیک ترین نقطه به تهیونگ یونگ رو نفس عمیقی کشید و به سمت تهیونگ رفت و روی دیکش نشست تهیونگ متعجب به حرکات یونگ رو چشم دوخته بود و منتظر کار بعدیش مونده بود انگار یونگ رو احساسات اون رو با هر کاریش ارضا میکرد
۱۰.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.